در صورت لود نشدن عکس , این متن نمایش داده میشود
در صورت لود نشدن عکس , این متن نمایش داده میشود
شهدا و امور ایثارگران پایگاه سید الشهدا

فرازهایی از وصیت نامه شهید سید حسام میرحسینی

فرازهایی از وصیت نامه شهید سید  حسام میرحسینی

خداوند دوست دار جنگاورانی است که در راه او صف بسته و چون دژ نفوذ ناپذیری در راه او نبرد می کنند.

پدر جان، مادرجان، این فرزند کوچک شما قصد دارد به جبهه نبرد حق علیه باطل برود؛ این را می دانم که شما از صمیم قلب راضی هستید. شما ای پدر حق پدری را ادا کردید و شما ای مادر. ولی من نتوانستم حق فرزندی را ادا نمایم. امیدوارم که مرا ببخشید. اکنون که عازم جبهه هستم اگر این لیاقت را پیدا کردم که شهید شوم هر چند که به این مقام رسیدن در شأن من نیست ولی اگر حق تعالی این لیاقت را به من داد از شما می خواهم که مقداری نماز و روزه قضا دارم ادا کنید و همچنین از تمامی افرادی که در روستایمان با آنها آشنایی داشتم حلالیت بطلبید. اگر جنازه ام برگشت در امام زاده به خاک بسپارید. به برادران بسیجی و سپاهی توصیه می کنم که در همه حال پشتیبان ولایت فقیه باشند و اجازه ندهند خطر و انحرافی در این ارگانها رخنه کند.

در پایان آرزوی موفقیت برای تمام رزمندگان اسلام دارم. به امید روزی که حکومت عدل الهی در سراسر گیتی گسترش یابد.( خداحافظ همگی خدمتگزاران اسلام)

والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

زندگینامه شهید سید حسام میر حسینی:

ادامه مطلب...
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

زندگینامه شهید تیمور محمد رحیمی

نام ونام خانوادگی: عطاء الله شریف زاده

نام پدر: میرزا آقا

تاریخ تولد: 1319

تاریخ شهادت: 16/6/1360

محل شهادت: اهواز

نام ونام خانوادگی: تیمور محمد رحیمی

نام پدر: رمضان

تاریخ تولد: 1338

تاریخ شهادت: 27/6/1360

محل شهادت: سوسنگرد

زندگینامه شهید تیمور محمد رحیمی

در یکی از روزهای سال 1338 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. نام تیمور بر او نهاده شدد و از همان زمان پدرش به تربیت او همت گماشت. اگر چه بنا به اقتضای شغل پدر ( رانندگی) همیشه در کنار او نبود لیکن رفتار و گفتار پدر همیشه برای او سرمشق و الگو بود چرا که پدرش همیشه راز زنده ماندن نام و یاد امام حسین (ع) را در طول تاریخ و حماسه رشادت و دلاوری عباس علمدار (ع9 را با سوز و عشق در گوشش زمزمه می کرد.

دوران شیرین کودکی و نوجوانی را در محیط پر از مهر و صفایی روستا و طبیعت زیبای آن گذرانده و در این زمان موفق شد تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای اسفرجان به اتمام رساند و جهت ادامه تحصیل در دوره متوسطه رهسپار شهرضا شود. بعد از به پایان رساندن تحصیلات خویش به خدمت نظام وظیفه رهسپار گردیده و دوران سربازی را در تیپ 55 هوا نیروز شیراز آغاز نمود.

با شروع جنگ تحمیلی ابتدا به کردستان و پس از ان به سوسنگرد اعزام گشت و چون راستی و شجاعت را از امام حسین (ع9 و فداکاری را از ابوالفضل (ع) اموخته بود پس از رشادتهای بسیار در حالی که ترکش خمپاره قسمتی از سر او را مجروح کرده بود در تاریخ27/6/1360 در سوسنگرد به درجه رفیع شهادت نایل گشته و پیکر پاکش پس از تشییع در گلستان شهدای اسفرجان به خاک سپرده شد
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

فرازهایی از وصیت نامه شهید سید ابوالقاسم میر کاظمی

فرازهایی از وصیت نامه شهید سید ابوالقاسم میر کاظمی

بسم رب الشهدا

خدایا تو می دانی و گواهی که از وصیت نامه شهید از وصیت نامه شهید در راهی قدم گذاشته ام که رضای تو در آن است. پروردگارا توفیق کوشش و جانبازی در این راه نصیبم بگردان.

مادر، پدر، خواهران و برادرم: امشب شب عاشورای خونین خمینی است شب جانبازی سربازان امام زمان است که اگر توفیق داشتم فردا من هم یکی از سربازانی هستم که در میدان نبرد حق علیه باطل و ستیز با کفر صدامی آماده نبردم.

نبرد من فقط به خاطر خداست. به خاط حاکمیت الله و رسیدن به لقاء الله می باشد. عاشقان حسین همه صف کشیده و به درگاه خدای خویش ناله می کنند.

مادرم: ممکن است فردا لطف الهی شامل حال من شود و من به شهادت برسم. وصیت با تو دارم که در عزای من می دانم که گریه می کنی ولی آنقدر گریه نکن که دشمن شاد گردد. می دانم ناراحت می شوی ولی ناراحت نباش چرا که هدیه ای که با دو دستت به به درگاه خدا تقدیم داشته ای آرزوی هر شخص خداپرست و خداجوی غیر از این نیست. این هدیه موجودی است که چند سال پیش خدا در دامان پاکت آفرید و تو لیلقت آن را داشتی که بتوانی پرورشش دهی و دوباره امانت را به صاحبش بازگردانی. ( انا لله و انا الیه راجعون). امیدوارم که مرا ببخشی چرا که نتوانستم وظیفه ام را نسبت به تو انجام دهم.

پدرم: مرا ببخش که بعضی اوقات به خاطر نادانی از شما نافرمانی کردم و خدای ناخواسته تورا رنجاندم.

خواهرانم: وظیفه شماست که عفت و پاکدامنی را حفظ کنید و نسبت به شوهرانتان مهربان و متین باشید که ( ان الله یحب الصابرین) . برادرم: ای امید پدر و مادرم ترا به خدا قسمت می دهم با پدر و مادر با مهربانی رفتار کنی مبادا بر اثر نادانی انها را به خشم بیاوری.

و اما وصیت کلی که با شما دارم این است که از خط اصیل اسلام که خط محمد (ص) و خط علی (ع) خط حسین و خط امام زمان (عج) و خط نایب برحقش خمینی کبیر است بیرون نروید.

۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

علیرضا ایزدی

نام و نام خانوادگی: علیرضا ایزدی

نام پدر: حیدر

تاریخ تولد: 1333

تاریخ شهادت: 12/2/1359

محل شهادت: دانشگاه فیلیپین

نام ونام خانوادگی: سید ابولقاسم میر کاظمی

نام پدر: سید نصرالله

تاریخ تولد: 1336

تاریخ شهاد 5/6/1360ت:

محل شهادت: دارخویین

زندگینامه شهید سید ابوالقاسم میرکاظمی

شهید سید ابوالقاسم میرکاظمی در یکی از روزهای سال 1336 در روستای اسفرجان دیده به جهان گشود پس از اتمام تحصیلات ابتدایی، راهنمایی در روستا جهت ادامه تحصیلاتش به شهرضا رفته و در سال 1356 موفق به اخذ دیپلم گردید. پس از آن به خدمت سربازی که مصادف با راهپیماییهای مردم انقلابی علیه رژیم پهلوی بود فراخوانده شد.خدمت سربازی وی در خرم آباد، کرمانشاه و مدتی نیز در تهران سپری شد. وی در بیدار نمودن جوانان روستا از ظلم و ستم شاهی نقش به سزایی داشت و جریان کامل تظاهرات و راهپیماییهای تهران را برای آنان بازگو می کرد. به همین خاطر مدتی تحت تعقیب مأموران رژیم گذشته قرار داشت. اردیبهشت 1358 پس از پایان سربازی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و به کردستان اعزام گردید. با شروع جنگ تحمیلی به دارخویین اعزام گردید و در تاریخ5/7/1360 در عملیات ثامن الئمه به آرزوی دیرینه اش نایل گردید و شربت گوارای شهادت را نوش جان نمود.

روانش شاد

۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

زندگینامه شهید خدابخش طاهر پور

زندگینامه شهید خدابخش طاهر پور

خدابخش طاهرپور اولین شهید روستای اسفرجان در سال 1334 هجری شمسی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان جهت ادامه تحصیل به شهرضا رفته و دیپلم خویش را از هنرستان صاحب الزمان( عج) در رشته برق دریافت نمود و پس از آن رهسپار خدمت مقدس نظام وظیفه گردید. اواخر دوران سربازی این شهید مصادف با اوج راهپیماییهای مردمی بر ضد رژیم پهلوی در اواخر دوران سلطنت این رژیم بود. وی علی رغم مخالفت فرماندهان ارتش به صفوف راهپیماییهای مردمی پیوست و تمثال مبارک امام خمینی (ره) را بر دیوار مجلس سنا  ( شورای اسلامی کنونی ) نصب نمود. پس از اتمام دوران سربازی که مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی بود به محل تولد خویش مراجعت کرده و به شغل برق کشی ساختمان مشغول گردید.

پس از مدتی به دستور امام (ره ) جهت تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرضا به اتفاق دوستان خویش سرداران شهید محمد ابراهیم همت، محسن صفوی و تنی چند از دیگر یاران امام (ره ) به این امر مهم اقدام نمود.

همزمان با شدت گرفتن جنگهای کردستان، به آن منطقه اعزام گردیده و پس از مدتی در تاریخ 15/7/1358 به اتفاق چند تن از همسنگران به درجه عظیم شهادت نایل گردیده و پیکر پاک او با حضور انبوه مردم روستای اسفرجان تشییع و در گلستان شهدا به خاک سپرده شد.

روحش شاد و راحش پر رهرو باد.

 

۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

متن وصیتنامه شهید رجب غلامی، شهید افغانی دفاع مقدس

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم
«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً»
بعضی از مؤمنان بزرگانی هستند که به عهدی که با خدا بسته‌اند کاملاً وفادارند، پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند تا براه خدا شهید شدند.

سپاس و ستایش حی سبحان را که بر بندگان گنهکار خود منت نهاد و صراط مستقیم الهی را برایش رهنمون شد.

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک یا ثارالله، سلام بر تو ای امام که چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموختی و سلام بر شهیدان عزیز که با حرکت خود درس آزادگی را به ما آموختند.

این جانب رجب غلامی افغانی بر حسب وظیفه شرعی که بر گردن خود احساس می‌کنم و عشق سوزانی که در اثر ارادت به حسین(ع) تمام وجودم را می‌سوزاند، اینک به یاری خدا و همت شما ملت شهید پرور بجستان لباس رزم به تن می‌کنم و بر آنم که تا نابودی کامل استکبار از پای ننشینم. جرأت جسارت سخن گفتن در برابر شما سروران عزیز را ندارم ولی بعنوان برادری کوچک لازم می‌دانم نکاتی را متذکر شوم، سزاوار نیست که پس از گذشت چهار سال از جنگی که به مملکت اسلامی ایران تحمیل کرده‌اند همچنان بی تفاوت بمانیم.

اگر در خانه ماندن را به جهاد کردن ترجیح دهیم و به این منوال حرکت کنیم اعوذبالله که سخت در خسرانیم.

پدران و مادران عزیزی که در تشییع جنازه‌ام شرکت کرده‌اید برایم افسوس نخورید بلکه بجای این افسوس خوردن خواسته فرزندانتان را جواب مثبت دهید و آنها را روانه جبهه کنید که امروز خط سرخ حسینی خون می‌طلبد.

اگر جسدم به دست دوستان افتاد در کنار دیگر برادران و عزیزان شهید بجستان به خاک بسپارید.

برادران عزیز همانطور که می‌دانید من غریبم و پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری، از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که به سر قبرم حاضر می‌شوید فاتحه‌ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید. ان شاءالله

ضمناً موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید.

در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستان امید عفو و بخشش دارم و اگر خطایی از من مشاهده کرده‌اند خواهند بخشید.

از برادران عزیزم احمد باغبان و علی ‌پور اسماعیل می‌خواهم که بجای برادرم جنازه‌ام را بخاک بسپارند.

والسلام علیکم- العبدالحقیر: رجب غلامی افغانستانی
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

شهید میثمی

شهید: حجه الاسلام عبدالله میثمی

مسئولیت: مسئول دفتر نمایندگی حضرت امام (ره) در قرارگاه خاتم الانبیاء

تولد: 1334

عروج: 12/11/1365

گوهر شب چراغ

§        سال 1334 بود، شب قدر و شب شهادت حضرت امیر المؤمنین، خانواده میثمی منتظر قدوم فرزندی از تبار شهادت بودند.

(در برخی اسناد تاریخ تولد مقارن با میلاد حضرت امیرالمؤمنین ذکر شده است.)

§        پدر تفألی به قرآن زد ، می خواست نامی برای فرزندش انتخاب کند.

«قال انی عبدالله اتانی الکتاب واجعلنی نبیاً و جعلنی مبارکا» او را عبدالله نامید.

§        شش ساله بود که قرآن را به خوبی می خواند و سعی  در حفظ آن داشت.

§        تدین و اخلاق خوب او را در بین بچه ها به «آشیخ» معروف کرده بود. با همه صمیمی بود.

§        درس حوزه برای عبدالله و برادرش رحمت الله و دوست صمیمی آن دو مصطفی ردانی پور دریچه های علم و معرفت را گشوده و جوانانی را پرورش می داد عارف و متعهد ، مصمم و متفکر و مبارز.

§        مبارزات علیه رژیم پهلوی در وجود آنها نهادینه شده بود، عبدالله تحت پوشش متولی مقبره مرحوم کرباسی شب های جمعه مقبره آن مرحوم را آب و جاروب می کرد و به روی مردم می گشود اما در طول هفته محل مناسبی برای فعالیت های سیاسی و برگزاری جلسات دور از چشم عوامل ساواک بود.

§        تصمیم آنها برای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر عبدالله و رحمت الله و مصطفی را به شهر مقدس قم کشاند. آنهایی که به تهجد و شب زنده داری می پرداختند غالباً با مسائل سیاست درگیر نمی شدند ولی عبدالله و هم حجره ای هایش ضمن فعالیت سیاسی و مبارزاتی از تهجد و معنویت غافل نمی شدند.

§        فعالیت های سیاسی عبدالله زیاد شده بود، چند نفر از طلبه ها را دستگیر کرده بودند و عبدالله هم لو رفته بود چند ماه با اسم مستعار و بطور مخفیانه در جاهای مختلف قم سکونت داشت.

§        ساواکی ها مصمم شده بودند که شیخ عبدالله را بگیرند و بالاخره در خرداد 54 او و تعدادی از طلاب را در مدرسه حقانی دستگیر کردند.

§        شکنجه های ساواک و بازجویی های شبانه روزی آنها کاری از پیش نبرد و نتوانستند اطلاعاتی از او کسب کنند.

§        می خواستند عبدالله را بیشتر آزار بدهند، او را با یک کمونیست هم سلولی کردند.

§        عبدالله به 5 سال زندان محکوم شد.

§        زندان قصر محیط آلوده ای داشت، جو زندان با وجود منافقین و کمونیست ها زندگی را برای مسلمانان مبارز دشوار کرده بود، عبدالله می دانست که با هر یک از این گروه ها مرتبط شود به خود ضرر زده است.

§        کتب حوزوی را نزد اساتید زندانی آموخت و از قرآن و نهج البلاغه توشه ها بر می گرفت و با کتب روایی انس گرفته بود در احادیث تبحر یافته بود. حتی پیش یکی از پزشکان زندانی مشغول فراگیری علم پزشکی شد.

§        پس از 5/1 سال او را به زندان اصفهان منتقل کردند. وضعیت زندان اصفهان دست کمی از زندان قصر نداشت عبدالله همان روش خود را ادامه داد. مصمم در تعبد و تبحر فراگیری علم و دانش و رعایت مسائل شرعیه تا جایی که غذاهای زندان و گوشت هایی که ذبح غیر شرعی یا شبه داشت نمی خورد و به لقمه نانی اکتفا می کرد. هر چه از نظر جسمی ضعیف تر می شد از نظر روحی قوی و آبدیده تر می گشت.

§        اوج درگیری های مردم و رژیم پهلوی بود، زندانیان سیاسی به دست بندگان خدا آزاد شدند. عبدالله هم جزو آنان بود. اول آبان 57 تلاش عبدالله برای انقلاب و مردم دوچندان شد. می گفت من دو سال از زندانم باقی مانده و به مردم بدهکارم.

§        عازم یکی از روستاهای بختیاری شد. برای تبلیغ کتاب و رساله حضرت امام و یک ضبط دنبال خودش برد مأمورین ژاندارمری او را دستگیر کردند و در یکی از بیابانها رهایش کردند.

§        انقلاب که شد پیروز شد مدت کوتاهی را برای تحصیل به قم رفت. از وقتش خوب استفاده می کرد دو برابر یک طلبه عادی مطالعه داشت و در کار تحصیل پیشرفت خوبی داشت.

§        غائله کردستان بالا گرفته بود، مدتی به کردستان رفت.

§        هنوز یک سالی از انقلاب نمی گذشت با مصطفی ردانی پور سپاه یاسوج را برای خدمت انتخاب کردند فعالیت در مناطق محروم را دوست داشت.

§        کتابخانه های فراوانی را در استان کهکیلویه و بویر احمد دائر کرد، خط فکری و بینش سیاسی و انقلابی او هدایتگر مسئولین آن استان محروم بود.

§        اردیبهشت سال 61 بود. 30 ماه فعالیت مستمر و شبانه روزی او در یاسوج پایان یافت و با انتصاب وی به عنوان مسئول دفتر نمایندگی امام در منطقه 9 سپاه یعنی استان های فارس ، بوشهر ، کهکیلویه و بویر احمد عازم شیراز شد.

§        عبدالله حضور در جبهه را اصلی ترین وظیفه می دانست و در عملیات های مختلف حضور یافت.

§        شهادت برادرش رحمت الله و دوست دیرینه اش مصطفی ردانی پور انگیزه او را برای خدمت در جبهه بیشتر می کرد می گفت: هیچگاه برای آمدن به جبهه ها تردید نداشته ام. فقط با خود می گفتم که آیا در جبهه غرب بهتر می توان خدمت کرد یا در جبهه جنوب.

§        در تیرماه 1363 شهید محلاتی نماینده امام در سپاه عبدالله را به عنوان مسئول دفتر نمایندگی امام در قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء برگزید، خدمت مستمر در جبهه های جنگ از آرزوهای عبدالله بود.

§        سوابق مبارزاتی ، زندان و شکنجه ساواک و خدمت در مناطق محروم از عبدالله مردی ساخته بود که چند برابر سن خود تجربه کسب کرد و می توانست در مسئولیت های بزرگ خوش بدرخشد.

§        شهید محلاتی راجع به او چنین تعبیر می کرد که: آقای میثمی مثل اینکه 90 سال عمر کرده است و یک بار از دنیا رفته و دوباره به دنیا آمده و دارد مسائل گذشته اش را تجربه می کند.

§        قصد کرده بود که در تمام خطوط عملیاتی و قرارگاه ها و یگان های رزمی اعم از ارتش و سپاه سرکشی کند و مسائل و مشکلات آنان را در حوزه دفتر نمایندگی امام بود حل و فصل نماید. در تمام جبهه نمازش را تمام می خواند و روزه اش را کامل می گرفت. او خود را وقف جبهه ها کرده بود.

§        دوسال پی در پی از سوی نمایندگی امام به او اصرار شد که به صورت کوتاه مدت درمراسم معنوی حج شرکت کند ولی نپذیرفت ، می گفت «تکلیفم در اینجاست و در جبهه اجر حج را می بریم»

§        برخی مسئولیت های بالاتر به او پیشنهاد شد ولی عبدالله آنها را نپذیرفت بخاطر اینکه مجبور می شد عمده وقتش را در پشت جبهه و در شهرها باشد. می گفت: «خدا را شکر که یک لحظه به این فکر نیافتاده ام که مسئولیت های پشت جبهه را قبول کنم.»

§        از خودش مترل نداشت ، می گفت« من خدا را شکر می کنم که به فکر ساختن یک خانه برای خودم در دنیا نبودم.»

§        تمام هم و غم او مسائل جنگ بود می گفت «اگر این جنگ تمام بشود. آنکس که شرکت کرده پشیمان است که چرا بیشتر نبوده و آن هم که نبوده پشیمان است که چرا نبوده است و نیامده.

§        بینش عمیق داشت آینده نگر بود. می گفت ما باید برنامه ریزی و کارهایمان منوط به این دوران نباشد و بعد از جنگ را ، آینده را و ادامه جنگ را در نظر بگیریم او معتقد بود باید قضایایی که جبهه ها واقع می شود ثبت شود و نباید اجازه داد این آیات الهی در سینه ها و خاطره ها مدفون شود.

§        راضی نبود وقتی مرخصی می رود یا مأموریت های پشت جبهه می رود با ماشین سپاه برود ترمینال ها را می گشت و بلیط تهیه می کرد.

§        همیشه با روحیه و انگیزه بود، حتی در عملیات هایی که مشکل می آمد و صدماتی برای یگان ها حادث می شد هیچ وقت روحیه اش را از دست نمی داد و قوت قلبی برای فرماندهان بود.

§        با اینکه نمایندگی امام را در قرارگاه داشت و تمام فرماندهان جنگ او را می شناختند ولی در عین حال بسیار گمنام بود. سعی می کرد کاری که انجام می دهد به اسم او تمام نشود. می گفت «هیچ زندانی بدتر از مشهور شدن نیست. کسی که مشهور شود دیگر نمی تواند خودسازی کند.

§        آیت الله ............. امام جمعه آبادان می گفت: آقای میثمی واقعاً به نظر من اعجاب انگیز است این که این مردی است الهی و همان جوری که اسلام می خواهد نه به فکر اسم و به فکر نام. نه به هیچ هوی و هوسی از این که اسمش جایی برده شود. متعبد و فروتن و متواضع.

§        آقای موسوی جزایری امام جمعه اهواز می گفت: اخلاص و توکلی فوق العاده داشت، کسی او را نمی شناخت از برخوردها نمی توانست بفهمد که ایشان در چه سطحی است و چه کاره است.

§        با همسر و دو فرزندش در یک اتاق کوچک در اهواز زندگی می کرد هیچگاه زی طلبگی خود را از یاد نبرد. وقتی مرخصی می رفت به هیچ وجه از خودروهای سازمانی استفاده نمی کرد.

§        می گفت «من 30 ماه زندان بودم ، 30 ماه یاسوج بودم 30 ماه شیراز بودم و 30 ماه جبهه ومهلت بودن در جبهه ام دارد تمام می شود.

§        قبل از عملیات کربلای 5 می گفت: دیگر دارم آتش می گیرم، آخر تا کی شاهد باشم دوستانم، یارانم ، عزیزانی که با من بودند در جبهه، این فرماندهان ، این رزمندگان، اینهایی که خوب می شناسم شهید بشوند و من شاهد باشم.

§        شهید حسین خرازی درباره عبدالله چنین می گوید:

او از آغاز زندگی کوله بار سفر آخرت را بسته بود و خویشتن دنیایی را در پای ارزشهای الهی قربانی کرده و فاتح جهاد با نفس شده و قلبش آرام به مقام رضا گشته، در سیمای نورانی و ملکوتی اش تواضع ، اخلاص و پاکی موج می زد و در پرتو تزکیه نفس وجودش یکپارچه نور و صفا بود.

§        اشتیاق عبدالله به شهادت او را جذبه الهی مستغرق کرد و درعملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش به سر راهی بیمارستان شده و پس از سه روز در شب شهادت حضرت زهرا(س) در 12 بهمن 1365 به شهادت رسید و به میهمانی عرشیان شتافت. شهیدی از قبیله قبله و فرزندی از تبار شهادت.

سلام بر حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت که ............ علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکب خوب نوشته اند و بر منبر هدایت و وعظ و خطابۀ ......... ، از شمع حیاتشان گوهر شب چراغ ساخته اند. افتخار و آفرین بر شهدای حوزه و روحانیت که درهنگامه نبرد در رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بریدند و عقال تمنیات دنیا را از پای حقیقت قلم برگرفتند و سبکبالان به میهمانی عرشیان رفتند و در مجمع ملکوتیان شعر حضور سروده اند. (امام خمینی ره)

۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

شهید عباس پیکری

پیکری بر آسمان

یادی از شهید عباس پیکری جانشین بهداری لشکر امام حسین(ع)

v    سال 1341 محله نو خواجو نوزادی  را در آغوش گرفت که نامش را عباس نهادند.

v    الله اکبر ، تکبیره الاحرام و این صدای کودکی عباس بود که از مأذنه های مسجد محله نو خواجو شنیده می شد.

v    از همان کودکی مقید به انجام فرایض بود، با این که به سن تکلیف نرسیده بود اما روزه طاقت فرسای تابستان را به خورد و خوراک و بازی های کودکانه ترجیح می داد.

v    جوانان انقلابی محله خواجو فعالیت های شبانه روزی عباس را در مبارزات علیه رژیم پهلوی فراموش نکرده اند.

v    نهال انقلاب تازه کاشته شده بود که وسوسه های دشمن خطه غرور آفرین کردستان را عرصه تاخت و تاز اشرار کرد، دیگر ماندن در اصفهان برای او جایز نبود.

v    هنوز خستگی مبارزات کردستان را به تن داشت که خاک جنوب آماج گلوله های دشمن بعثی شد. کردستان را قصد جنوب ترک کرد.

v    در همان روزهای اول حضور در جبهه جنوب به شدت از ناحیه پا مجروح شد و تنها جلوگیری مصرانه او، پزشکان را از قطع کردن پایش منصرف ساخت. او پایش را برای جنگیدن نیاز داشت.

v    از همان ابتدا تا زمان شهادت جانشین واحد بهداری لشکر بود ولی هیچ وقت ژست مسئولیت به خود نگرفت.

v    روحیات خاص عرفانی و مذهبی او الگوی مناسبی برای بچه های بهداری بود. جوّ معنوی حاکم بر بهداری لشکر تماماً مدیون روحیات او بود.

v    مقید به خواندن ادعیه و قرآن و بخصوص سوره الرحمن بود و با مفاهیم ادعیه و قرآن آشنایی کامل داشت. برنامه های قرآن و ادعیه را خودش بر پا می کرد و در آن حضور داشت.

v    در ماه های رمضان اگر وضعیت خاصی نبود حتماً به مرخصی می رفت تا روزه هایش را بگیرد.

v    اطاعت پذیری و تبعیت از فرمانده از شاخصه های کاری ایشان بود. حتی اگر با نظر فرمانده مخالف بود ضمن اعلام مخالفت دستور را اجرا می کرد واصلاً روی نظر خود پافشاری نمی کرد.

v    اگر دستوری به زیر مجموعه می داد و انجام نمی شد خودش وارد عمل می شد لذا بچه های بهداری به خاطر این که شرمنده ایشان نشوند هر دستوری که می داد سریعاً دنبال می کردند.

v    بسیار کم می خوابید و حتی در مواقعی که وقتی برای استراحت بود مشغول کار می شد و از کارکردن خسته نمی شد.

v    در کادرسازی و پرورش نیروها بسیار قوی بود و کسانی که با او کار می کردند خیلی زود کارها را یاد می گرفتند.

v    هیچ کس بهتر از او نمی توانست محور بهداری را در خط مقدم هدایت کند. در کار ساماندهی و هدایت عوامل بهداری وآمبولانس ها و حمل مجروحین و ... بسیار قوی عمل می کرد.

v    حمل مجروح در ارتفاعات بسیار دشوار است. با این که جانشین بهداری لشکر بود ولی خودش مجروحین را حمل می کرد، در والفجر 4 ارتفاعات تپه سید را برای حمل مجروحین در یک شب 4 بار طی کرد.

v    پیگیری های ویژه او جان تعدادی از فرماندهان را نجات داد. در حادثه مجروح شدن شهید خرازی او از ابتدا تا انتقال وی به بیمارستان یزد و اصفهان دنبال کارهای حاج حسین بود.

v    با این که کف پاهایش صاف بود و چندین بار مجروح شده بود و برای فعالیت جسمی مشکل داشت ولی چند برابر یک فرد سالم فعالیت می کرد، برنامه ورزش صبحگاهی بهداری را خودش دنبال می کرد و نیروها را برای دویدن و نرمش کردن در اختیار می گرفت.

v    اعتقاد داشت باید وقایع جنگ را ثبت کرد تا آینده گان از آنها استفاده کنند. لذا اولین واحدی که به ثبت وقایع جنگ پرداخت بهداری لشکر بود یک نفر را برای این موضوع در نظر گرفت و مکانی را برای نگه داری سوابق جنگ و فیلم وعکس ها ایجاد کرد.

v    هر وقت نماز می خواند از خود بی خود می شد و انگار دیگر در این عالم نبود. همه یقین داشتند از قافلۀ شهداشت.

v    عباس در گلستان شهدای اصفهان در جوار شهدای عملیات والفجر 8 آرام گرفت تا میزبان برادر شهیدش شود.

 

دو خاطره از شهید

v    به سنگرهای نزدیک خط آمده بودیم تا کمی استراحت کنیم و به خط اعزام شویم هوای بیرون خیلی سرد بود، همه در سنگر جمع شده بودند و تقریباً جایی باقی نمانده بود ، بیرون سنگر چشمم به کسی افتادکه زیر یک تکه گونی خوابیده است جلوتر رفتم دیدم جانشین بهداری لشکر عباس پیکری است.

v    وقتی به منطقه والفجر 8 رسیدیم عباس حالت عجیبی داشت، گفت این منطقه را قبلاً در خواب دیده ام ، او قبلاً خوابش را برای من تعریف کرده بود و من می دانستم عباس در همین منطقه شهید خواهد شد.

 

فرازهایی از وصیت نامه شهید

v    از تفرقه بپرهیزید که شیوه منافقان است. اگر سخنی بگوئید که باعث تفرقه شود به اسلام خیانت کرده اید. سعی کنید مراقب اعمالتان باشید.

v    بدانید اگر رهنمودهای رهبر انقلاب که همان سخنان پیامبر اسلام(ص) است را گوش ندهید شکست خواهید خورد.

v    چه زیباست لحظۀ مرگ سرخ عابد در راه معبود و چه زیباست آن لحظه ای که غرق خون شویم، خدایا دیگر صبرم تمام شد ... بارالها اگر لیاقت شهادتم دادی در همان لحظه روی مرا به سوی خودت کن تا سلامی به مولایم امام حسین(ع) بدهم و شهید شوم.

 

شهید عباس پیکری

مسئولیت: جانشین فرماندهی بهداری لشکر امام حسین(ع)

تولد: 1341

عروج: 26/11/64 ، فاو عملیات والفجر 8

۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

منصور ، منصور ، حسین

منصور ، منصور ، حسین

§       یازده سال بیشتر نداشت که پدر را از دست داد، مادرش خانه و زندگی را جمع کرد و از خوزستان به اصفهان نقل مکان کرد.

§       تحصیلات دبیرستان را که تمام کرد به خدمت سربازی رفت، سربازی منصور مقارن با قیام ملت برای سرنگونی رژیم پهلوی بود.

§       خبردار شد که قرار است نیروهای ارتش برای مقابله با تظاهرات مردی وارد عمل شوند مرخصی گرفت و به اصفهان آمد. می گفت «من در مقابل مردم نمی ایستم و اگر مجبورم کنند به مردم شلیک کنم خود افسرها را می زنم.»

§       ضد اطلاعات پادگان فهمیده بود که منصور فعالیت های ضد رژیم پهلوی دارد لذا او را تهدید کردند ولی فایده ای نداشت. پادگان در وضعیت سختی قرار داشت با کمک چند نفر دیگر مزدوران پهلوی را در پادگان خلع سلاح کردند و پادگان را محاصره کردند.

§       پایان خدمت سربازیش مقارن شد با پیروزی انقلاب . بعد انقلاب برای ادامۀ تحصیل وارد انسیتو تکنولوژی (آموزشگاه شهید مهاجر) اصفهان شد. بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و شروع جنگ منصور برای کمک به مردم آبادان و خرمشهر به خوزستان رفت.

§       برگشت اصفهان، عضو سپاه شد و 20 روزی را آموزش دید و به کردستان رفت.

§       تنور جنگ در خوزستان حسابی داغ شده بود، با بچه های اصفهان از کردستان عازم خط شیر شد.

§       بچه های اصفهان جوانی را در میان خودشان می دیدند که بسیار خوش چهره و جذاب بود، همیشه لبخند می زد، شوخی هایش مؤدبانه و ملیح بود، لهجه ای خوزستانی و اصفهانی داشت، لکنت زبان مختصری داشت و همین صحبت کردنش را قشنگ تر می کرد، همیشه تر و تمیز و به قول بچه ها اتو کشیده بود.

§       مدتی که مرخصی بود می رفت توی ستاد رسیدگی به امور جنگ زدگان و به آنها کمک می کرد.

§       بعد از گشایش دانشگاهها خانواده اصرار داشتند که وی ادامه تحصیل دهد اما او می گفت: تا وقتی جنگ هست باید در جبهه باشم.

§       شهید ردانی پور فرماندهی یک گردان را به منصور پیشنهاد کرد. او نمی پذیرفت و می گفت این بچه ها خیلی خوبند باید کسی به آنها امر و نهی کند که مثل خودشان خوب باشد دوستان دیگری هستند که بیشتر از من شایستگی این کار را دارند. آقا مصطفی گفت شما باید این مسئولیت را به عهده بگیرید، منصور دیگه نه ، نگفت اطاعت از دستور فرماندهی را لازم می دانست.

§       می گفت اگر فشنگ جیره بندی است و جنگ به نفع ما پیش نمی رود همه اش زیر سر بنی صدر است.

§       با این که در عملیات فرماندهی کل قوا هیچ مسئولیتی را نداشت ولی در عملیات های بعدی واقعاً فرماندهی کرد مدیریتش فوق العاده بود و اوضاع جنگ را خوب تجزیه و تحلیل می کرد.

§       شهید ردانی پور می گفت اگر جنگ تمام شود افرادی مثل منصور می توانند در نظام نقش بالایی داشته باشند چون به مسائل روز آگاه است و خوب تحلیل می کند.

§       مرحلۀ سوم عملیات رمضان بود، یکی از نیروهای اطلاعات از کنار معبر با آقا مصطفی ردانی پور که فرماندهی سپاه سوم را عهده دار بود تماس گرفت و با نگرانی گفت منصور در حال عبور دادن گردان امام حسن(ع) از معبراست او به بچه های گردان دستور داده در حال پیشروی سینه زنی کنند چه کار کنیم؟ آقا مصطفی گفت: بگذارید به حال خودشان باشند مگر خط را من و امثال من تصرف می کنیم همین سینه زنی هاست که باعث می شود حضرت زهرا(س) عنایت کنند و رعب و وحشت در دل دشمن بیافتد. این هم یکی از روش های روحیه دادن های عجیب منصور به نیروهای تحت امرش بود.

§       قبل از عملیات محرم لشکر امام حسین(ع) هنوز در خط زید مستقر بود حدود ساعت 10 صبح بود که به سمت قرارگاه راه افتادیم ، یک کیلومتری از دژ دور نشده بودیم که خودرو منصور متوقف شد. برگشتم و علت را پرسیدم. با لبخند گفت توی این جعبه ها پر از فشنگ است من در این مدتی که در این مسیر رفت و آمد داشتم دنبال فرصتی بودم تا این فشنگ ها راجمع کنم.مهمات غنیمتی خستگی را از تن بچه ها دور می کند.گفتم توی این هوای گرم؟! در دید دشمن؟! گفت: فعلاً که خبری نیست در کار خیر هم باید عجله کرد بچه ها دست به کار شدند کمی بعد عقب وانت از فشنگ کلاش و نوارهای تیربار پر شد.

§       با شهید مهدی نصر و بچه های دیگر تیم فوتبال تشکیل می دادند و بازی می کردند از ورزش کردن غافل نمی شد.همیشه به بچه ها سفارش می کرد ورزش کنید و بدنتان را آماده نگه دارید.

§       موتور را روشن کرد و گفت می خواهم بروم غسل کنم ، می خواهم خدایی شوم بالاخره راه افتادیم ساعتی بعد از روی پل نادری از روی کرخه گذشتیم و رفتیم دو کوهه منصور در آسمان سیر می کرد حرفهایش همه از شهادت بود. من امشب شهید می شوم. این آخرین غسل من برای شهادته.

§       آخرین مرتبه ای که منصور عین خوش را ترک می کرد جلو سنگر فرماندهی ایستاد و گفت خوب مرا ببینید. دیگر این روی ماه را نخواهید دید. یکی از بچه ها گفت: برای سلامتی تو دعا می خوانیم تا سالم برگردی. گفت این بار کور خوانده ای من وصیت نامه ام را نوشته ام پاک پاک ، آنقدر احساس سبکی می کنم که می خواهم از همین جا پرواز کنم محرم امسال برای من بوی تربیت حسین(ع) را داشت.

§       بعداز تصرف شهر نفتی زبیدات نیروهای لشکر امام حسین(ع) به سمت ارتفاعات 175 پیشروی می کردند ، حجم آتش بسیار  زیاد بود، منصور به عنوان فرمانده تیپ یکم لشکر امام حسین(ع) آرام و قرار نداشت. با نگرانی مجروحینی را که با شور و عشق عجیبی دوستانشان را به پیشروی تشویق می کردند تماشا می کرد. کم کم در تاریکی آخر ستون گم شد. اما صدایش را در بی سیم می شنیدی.

- منصور منصورحسین

- حسین جان سلام ، کربلا کاری نداری؟ به خودش قسم بوی خوش آن مشام را نوازش می دهد.

§       به بیمارستان که رسیدیم و نشانی او را گرفتیم ما را بالای سر او بردند آقا مصطفی ردانی پور ملحفه را از روی صورت او کنار زد با تعجب او را نگاه می کردیم. آقا مصطفی خم شد و او را بوسید و چیزی در گوشش زمزمه کرد. دیگر روی برگشتن به منطقه را نداشتیم. اما می دانستیم که منصور نگران ماست نگران جنگ و بچه هاست. چند دقیقه ای از شهادت منصور نمی گذشت.

فرازی از وصت نامه شهید:

به حسین فکر می کنم وایثارش ، به عاشورا می اندیشم و دشت بیکرانش به بزرگی تمام کره زمین حسین می دانست که اگر عاشورا است فردا عاشوراها خواهد بود اگر سرزمین کربلا است فردا تمام کره زمین کربلا خواهد شد. می دانست که کسانی هستند از پیروان مهدی(عج) کربلاها خواهند ساخت و عاشورا بپا خواهند کرد ...

پس بدانید که ما برای انجام تکلیف آمده ایم چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم.

.. بیشتر دعا کنید و نماز را با خلوص بخوانید تا لذت معنوی را درک کنید و از گناه دورشوید.

- منابع: اسناد موجود پروژه شهید

- خاطرات همرزمان شهید

- کتاب ستارگان چشم من (1) سید علی بنی لوحی

- شهید منصور رئیسی

- فرمانده تیپ محوری لشکر 14 امام حسین(ع)

- تولد: 1337

- عروج 12/8/61 عملیات محرم

۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی