منصور ، منصور ، حسین
§ یازده سال بیشتر نداشت که پدر را از دست داد، مادرش خانه و زندگی را جمع کرد و از خوزستان به اصفهان نقل مکان کرد.
§ تحصیلات دبیرستان را که تمام کرد به خدمت سربازی رفت، سربازی منصور مقارن با قیام ملت برای سرنگونی رژیم پهلوی بود.
§ خبردار شد که قرار است نیروهای ارتش برای مقابله با تظاهرات مردی وارد عمل شوند مرخصی گرفت و به اصفهان آمد. می گفت «من در مقابل مردم نمی ایستم و اگر مجبورم کنند به مردم شلیک کنم خود افسرها را می زنم.»
§ ضد اطلاعات پادگان فهمیده بود که منصور فعالیت های ضد رژیم پهلوی دارد لذا او را تهدید کردند ولی فایده ای نداشت. پادگان در وضعیت سختی قرار داشت با کمک چند نفر دیگر مزدوران پهلوی را در پادگان خلع سلاح کردند و پادگان را محاصره کردند.
§ پایان خدمت سربازیش مقارن شد با پیروزی انقلاب . بعد انقلاب برای ادامۀ تحصیل وارد انسیتو تکنولوژی (آموزشگاه شهید مهاجر) اصفهان شد. بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و شروع جنگ منصور برای کمک به مردم آبادان و خرمشهر به خوزستان رفت.
§ برگشت اصفهان، عضو سپاه شد و 20 روزی را آموزش دید و به کردستان رفت.
§ تنور جنگ در خوزستان حسابی داغ شده بود، با بچه های اصفهان از کردستان عازم خط شیر شد.
§ بچه های اصفهان جوانی را در میان خودشان می دیدند که بسیار خوش چهره و جذاب بود، همیشه لبخند می زد، شوخی هایش مؤدبانه و ملیح بود، لهجه ای خوزستانی و اصفهانی داشت، لکنت زبان مختصری داشت و همین صحبت کردنش را قشنگ تر می کرد، همیشه تر و تمیز و به قول بچه ها اتو کشیده بود.
§ مدتی که مرخصی بود می رفت توی ستاد رسیدگی به امور جنگ زدگان و به آنها کمک می کرد.
§ بعد از گشایش دانشگاهها خانواده اصرار داشتند که وی ادامه تحصیل دهد اما او می گفت: تا وقتی جنگ هست باید در جبهه باشم.
§ شهید ردانی پور فرماندهی یک گردان را به منصور پیشنهاد کرد. او نمی پذیرفت و می گفت این بچه ها خیلی خوبند باید کسی به آنها امر و نهی کند که مثل خودشان خوب باشد دوستان دیگری هستند که بیشتر از من شایستگی این کار را دارند. آقا مصطفی گفت شما باید این مسئولیت را به عهده بگیرید، منصور دیگه نه ، نگفت اطاعت از دستور فرماندهی را لازم می دانست.
§ می گفت اگر فشنگ جیره بندی است و جنگ به نفع ما پیش نمی رود همه اش زیر سر بنی صدر است.
§ با این که در عملیات فرماندهی کل قوا هیچ مسئولیتی را نداشت ولی در عملیات های بعدی واقعاً فرماندهی کرد مدیریتش فوق العاده بود و اوضاع جنگ را خوب تجزیه و تحلیل می کرد.
§ شهید ردانی پور می گفت اگر جنگ تمام شود افرادی مثل منصور می توانند در نظام نقش بالایی داشته باشند چون به مسائل روز آگاه است و خوب تحلیل می کند.
§ مرحلۀ سوم عملیات رمضان بود، یکی از نیروهای اطلاعات از کنار معبر با آقا مصطفی ردانی پور که فرماندهی سپاه سوم را عهده دار بود تماس گرفت و با نگرانی گفت منصور در حال عبور دادن گردان امام حسن(ع) از معبراست او به بچه های گردان دستور داده در حال پیشروی سینه زنی کنند چه کار کنیم؟ آقا مصطفی گفت: بگذارید به حال خودشان باشند مگر خط را من و امثال من تصرف می کنیم همین سینه زنی هاست که باعث می شود حضرت زهرا(س) عنایت کنند و رعب و وحشت در دل دشمن بیافتد. این هم یکی از روش های روحیه دادن های عجیب منصور به نیروهای تحت امرش بود.
§ قبل از عملیات محرم لشکر امام حسین(ع) هنوز در خط زید مستقر بود حدود ساعت 10 صبح بود که به سمت قرارگاه راه افتادیم ، یک کیلومتری از دژ دور نشده بودیم که خودرو منصور متوقف شد. برگشتم و علت را پرسیدم. با لبخند گفت توی این جعبه ها پر از فشنگ است من در این مدتی که در این مسیر رفت و آمد داشتم دنبال فرصتی بودم تا این فشنگ ها راجمع کنم.مهمات غنیمتی خستگی را از تن بچه ها دور می کند.گفتم توی این هوای گرم؟! در دید دشمن؟! گفت: فعلاً که خبری نیست در کار خیر هم باید عجله کرد بچه ها دست به کار شدند کمی بعد عقب وانت از فشنگ کلاش و نوارهای تیربار پر شد.
§ با شهید مهدی نصر و بچه های دیگر تیم فوتبال تشکیل می دادند و بازی می کردند از ورزش کردن غافل نمی شد.همیشه به بچه ها سفارش می کرد ورزش کنید و بدنتان را آماده نگه دارید.
§ موتور را روشن کرد و گفت می خواهم بروم غسل کنم ، می خواهم خدایی شوم بالاخره راه افتادیم ساعتی بعد از روی پل نادری از روی کرخه گذشتیم و رفتیم دو کوهه منصور در آسمان سیر می کرد حرفهایش همه از شهادت بود. من امشب شهید می شوم. این آخرین غسل من برای شهادته.
§ آخرین مرتبه ای که منصور عین خوش را ترک می کرد جلو سنگر فرماندهی ایستاد و گفت خوب مرا ببینید. دیگر این روی ماه را نخواهید دید. یکی از بچه ها گفت: برای سلامتی تو دعا می خوانیم تا سالم برگردی. گفت این بار کور خوانده ای من وصیت نامه ام را نوشته ام پاک پاک ، آنقدر احساس سبکی می کنم که می خواهم از همین جا پرواز کنم محرم امسال برای من بوی تربیت حسین(ع) را داشت.
§ بعداز تصرف شهر نفتی زبیدات نیروهای لشکر امام حسین(ع) به سمت ارتفاعات 175 پیشروی می کردند ، حجم آتش بسیار زیاد بود، منصور به عنوان فرمانده تیپ یکم لشکر امام حسین(ع) آرام و قرار نداشت. با نگرانی مجروحینی را که با شور و عشق عجیبی دوستانشان را به پیشروی تشویق می کردند تماشا می کرد. کم کم در تاریکی آخر ستون گم شد. اما صدایش را در بی سیم می شنیدی.
- منصور منصورحسین
- حسین جان سلام ، کربلا کاری نداری؟ به خودش قسم بوی خوش آن مشام را نوازش می دهد.
§ به بیمارستان که رسیدیم و نشانی او را گرفتیم ما را بالای سر او بردند آقا مصطفی ردانی پور ملحفه را از روی صورت او کنار زد با تعجب او را نگاه می کردیم. آقا مصطفی خم شد و او را بوسید و چیزی در گوشش زمزمه کرد. دیگر روی برگشتن به منطقه را نداشتیم. اما می دانستیم که منصور نگران ماست نگران جنگ و بچه هاست. چند دقیقه ای از شهادت منصور نمی گذشت.
فرازی از وصت نامه شهید:
به حسین فکر می کنم وایثارش ، به عاشورا می اندیشم و دشت بیکرانش به بزرگی تمام کره زمین حسین می دانست که اگر عاشورا است فردا عاشوراها خواهد بود اگر سرزمین کربلا است فردا تمام کره زمین کربلا خواهد شد. می دانست که کسانی هستند از پیروان مهدی(عج) کربلاها خواهند ساخت و عاشورا بپا خواهند کرد ...
پس بدانید که ما برای انجام تکلیف آمده ایم چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم.
.. بیشتر دعا کنید و نماز را با خلوص بخوانید تا لذت معنوی را درک کنید و از گناه دورشوید.
- منابع: اسناد موجود پروژه شهید
- خاطرات همرزمان شهید
- کتاب ستارگان چشم من (1) سید علی بنی لوحی
- شهید منصور رئیسی
- فرمانده تیپ محوری لشکر 14 امام حسین(ع)
- تولد: 1337
- عروج 12/8/61 عملیات محرم