در صورت لود نشدن عکس , این متن نمایش داده میشود
در صورت لود نشدن عکس , این متن نمایش داده میشود
بایگانی آذر ۱۳۹۴ :: شهدا و امور ایثارگران پایگاه سید الشهدا

۲۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

زندگینامه شهید ذبیح الله بهرامی

نام ونام خانوادگی: ذبیح الل بهرامی

نام پدر: حسن

تاریخ تولد: 1342

تاریخ شهادت: 7/1/1361

محل شهادت: دشت عباس

زندگینامه شهید ذبیح الله بهرامی

شهید ذبیح الله بهرامی در سال 1342 در روستای اسفرجان در یک خانواده مذهبی به دنیا امد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را تا سال سوم با موفقیت در اسفرجان به اتمام رسانید. همزمان با اوج گیری انقلاب، فعالیت او آغاز گشت و با پخش نوار و پوستر و اعلامیه و شرکت فعال در راهپیماییه و سخنرانیها انقلاب را یاری نمود.

ذبیح الله به همراه سایر برادران حزب اللهی، لحظه ای از فعالیت در بسیج و مسجد دریغ نمی کرد و همواره در فکر رفتن به جبهه های نبرد حق علیه باطل بود. پس از پایان سال دوم نظری در اخرین روز امتحان، مانند مرغی محبوس در قفس ذوق و شوق رهایی و پرواز به سوی کربلا را داشت.

پس از مدتها انتظار و شب زنده داری جهت حضور در جبه ها و زمزمه سرود شهیدم، شهیدم، سرانجام در مهرماه سال 1360 پس از انصراف از ادامه تحصیل در سوم نظری بطور رسمی به عضویت بسیج درآمد و پس از یک دوره آموزشی، راهی جبه های نبرد گردید. وی در جبهه از ناحیه پا دچار سوختگی گردید و به مدت یک هفته در بیمارستان بستری بود. پس از بهبودی نسبی بلافاصله به جبهه باز گشت. شهید بهرامی پس از سه ماه ماندن در جبهه به اردوگاه خویش بازگشت و به آمزش نظامی و عقیدتی برادران بسیجی اقدام نمود. در تاریخ 19/12/1360 بار دیگر عازم جبهه شد اما این بار چهره اش و رفتارش حکایت دیگری داشت. می رفت تا معنی عاشق بودن را بفهمد و به دیدار معشوقش که همان خدای واحد بود برسد. و سرانجام در تاریخ هفتم تیر ماه 1361 دعوت حق را لبیک گفت.

+


۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

زندگینامه شهید سید ابراهیم میرکاظمی

نام ونام خانوادگی: سید ابراهیم میرکاظمی

نام پدر: میرکاظم

تاریخ تولد: 1334

تاریخ شهادت: 4/1/1361

محل شهادت: دشت عباس

زندگینامه شهید سید ابراهیم میرکاظمی

شهید سید ابراهیم میرکاظمی در سال 1334 در روستای اسفرجان در یک خانواده مذهبی پا به عرصه وجود گذاشت. یک سال و نیم بیشتر از عمرش نگذشته بود که که مادرش را از دست داد و چون جدش حسین بن علی (ع) قافله سالار شهیدان گرد بی مادری بر چهره اش نشست و پیامبر گونه زیر نظر دایه ای مهربان تربیت شد. پس از خاتمه تحصیلات ابتدایی و راهنمایی جهت ادامه تحصیل به شهرضا رفته و با وجود مشکلات فراوان موفق به دریافت دیپلم گردید. با شروع انقلاب اسلامی به صف مخالفان رزیم پهلوی پیوسته و پس از پیروزی انقلاب و بنا به فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر پاکسازی کردستان از دست اشرار توسط جوانان، پس از به عضویت درآمدن در سپاه عازم کردستان شده و در درگیریهای سردشت، بانه، مهاباد و سنندج قبل از جنگ تحمیلی حضور داشت. وی با کسب تجربیات فراوان در این جنگها، به عنوان معاونت عملیات سپاه شهرضا (قمشه) انجام وظیفه می کرد.

با شروع جنگ تحمیلی سید ابراهیم در جبه های دارخویین، آبادان، بستان، شوش و دزفول حضور داشت. در عملیات ثامن الئمه حماسه آفرید و در حمله طریق القدس از ناحیه پا مجروح گشته ولی هرگز پشت جبهه باز نگشت و در همان بهداری که در خط مقدم مستقر بود به مداوای خویش پرداخت.

وی پس از بهبودی با تشکیل گردانی به نام سالار شهیدان (ع) در سمت فرمانده گردان راهی جنوب شد و در حمله تنگ چزابه گردان خویش را وارد عمل کرد؛ دوباره مجروح گشته و به بیمارستان منتقل گردید ولی قبل از بهبودی کامل و علی رغم مخالفت مسئولین سپاه و پزشک معالج دوباره به جبهه باز گشت و در عملیات فتح المبین، در دشت گلگون عباس جام نوشین شهادت را نوشیده و ندای حق را لبیک گفت.

یادش گرامی و روحش شاد باد.

۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

فرازهایی از وصیت نامه شهید سید حسام میرحسینی

فرازهایی از وصیت نامه شهید سید  حسام میرحسینی

خداوند دوست دار جنگاورانی است که در راه او صف بسته و چون دژ نفوذ ناپذیری در راه او نبرد می کنند.

پدر جان، مادرجان، این فرزند کوچک شما قصد دارد به جبهه نبرد حق علیه باطل برود؛ این را می دانم که شما از صمیم قلب راضی هستید. شما ای پدر حق پدری را ادا کردید و شما ای مادر. ولی من نتوانستم حق فرزندی را ادا نمایم. امیدوارم که مرا ببخشید. اکنون که عازم جبهه هستم اگر این لیاقت را پیدا کردم که شهید شوم هر چند که به این مقام رسیدن در شأن من نیست ولی اگر حق تعالی این لیاقت را به من داد از شما می خواهم که مقداری نماز و روزه قضا دارم ادا کنید و همچنین از تمامی افرادی که در روستایمان با آنها آشنایی داشتم حلالیت بطلبید. اگر جنازه ام برگشت در امام زاده به خاک بسپارید. به برادران بسیجی و سپاهی توصیه می کنم که در همه حال پشتیبان ولایت فقیه باشند و اجازه ندهند خطر و انحرافی در این ارگانها رخنه کند.

در پایان آرزوی موفقیت برای تمام رزمندگان اسلام دارم. به امید روزی که حکومت عدل الهی در سراسر گیتی گسترش یابد.( خداحافظ همگی خدمتگزاران اسلام)

والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

زندگینامه شهید سید حسام میر حسینی:

ادامه مطلب...
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

زندگینامه شهید تیمور محمد رحیمی

نام ونام خانوادگی: عطاء الله شریف زاده

نام پدر: میرزا آقا

تاریخ تولد: 1319

تاریخ شهادت: 16/6/1360

محل شهادت: اهواز

نام ونام خانوادگی: تیمور محمد رحیمی

نام پدر: رمضان

تاریخ تولد: 1338

تاریخ شهادت: 27/6/1360

محل شهادت: سوسنگرد

زندگینامه شهید تیمور محمد رحیمی

در یکی از روزهای سال 1338 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. نام تیمور بر او نهاده شدد و از همان زمان پدرش به تربیت او همت گماشت. اگر چه بنا به اقتضای شغل پدر ( رانندگی) همیشه در کنار او نبود لیکن رفتار و گفتار پدر همیشه برای او سرمشق و الگو بود چرا که پدرش همیشه راز زنده ماندن نام و یاد امام حسین (ع) را در طول تاریخ و حماسه رشادت و دلاوری عباس علمدار (ع9 را با سوز و عشق در گوشش زمزمه می کرد.

دوران شیرین کودکی و نوجوانی را در محیط پر از مهر و صفایی روستا و طبیعت زیبای آن گذرانده و در این زمان موفق شد تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای اسفرجان به اتمام رساند و جهت ادامه تحصیل در دوره متوسطه رهسپار شهرضا شود. بعد از به پایان رساندن تحصیلات خویش به خدمت نظام وظیفه رهسپار گردیده و دوران سربازی را در تیپ 55 هوا نیروز شیراز آغاز نمود.

با شروع جنگ تحمیلی ابتدا به کردستان و پس از ان به سوسنگرد اعزام گشت و چون راستی و شجاعت را از امام حسین (ع9 و فداکاری را از ابوالفضل (ع) اموخته بود پس از رشادتهای بسیار در حالی که ترکش خمپاره قسمتی از سر او را مجروح کرده بود در تاریخ27/6/1360 در سوسنگرد به درجه رفیع شهادت نایل گشته و پیکر پاکش پس از تشییع در گلستان شهدای اسفرجان به خاک سپرده شد
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

فرازهایی از وصیت نامه شهید سید ابوالقاسم میر کاظمی

فرازهایی از وصیت نامه شهید سید ابوالقاسم میر کاظمی

بسم رب الشهدا

خدایا تو می دانی و گواهی که از وصیت نامه شهید از وصیت نامه شهید در راهی قدم گذاشته ام که رضای تو در آن است. پروردگارا توفیق کوشش و جانبازی در این راه نصیبم بگردان.

مادر، پدر، خواهران و برادرم: امشب شب عاشورای خونین خمینی است شب جانبازی سربازان امام زمان است که اگر توفیق داشتم فردا من هم یکی از سربازانی هستم که در میدان نبرد حق علیه باطل و ستیز با کفر صدامی آماده نبردم.

نبرد من فقط به خاطر خداست. به خاط حاکمیت الله و رسیدن به لقاء الله می باشد. عاشقان حسین همه صف کشیده و به درگاه خدای خویش ناله می کنند.

مادرم: ممکن است فردا لطف الهی شامل حال من شود و من به شهادت برسم. وصیت با تو دارم که در عزای من می دانم که گریه می کنی ولی آنقدر گریه نکن که دشمن شاد گردد. می دانم ناراحت می شوی ولی ناراحت نباش چرا که هدیه ای که با دو دستت به به درگاه خدا تقدیم داشته ای آرزوی هر شخص خداپرست و خداجوی غیر از این نیست. این هدیه موجودی است که چند سال پیش خدا در دامان پاکت آفرید و تو لیلقت آن را داشتی که بتوانی پرورشش دهی و دوباره امانت را به صاحبش بازگردانی. ( انا لله و انا الیه راجعون). امیدوارم که مرا ببخشی چرا که نتوانستم وظیفه ام را نسبت به تو انجام دهم.

پدرم: مرا ببخش که بعضی اوقات به خاطر نادانی از شما نافرمانی کردم و خدای ناخواسته تورا رنجاندم.

خواهرانم: وظیفه شماست که عفت و پاکدامنی را حفظ کنید و نسبت به شوهرانتان مهربان و متین باشید که ( ان الله یحب الصابرین) . برادرم: ای امید پدر و مادرم ترا به خدا قسمت می دهم با پدر و مادر با مهربانی رفتار کنی مبادا بر اثر نادانی انها را به خشم بیاوری.

و اما وصیت کلی که با شما دارم این است که از خط اصیل اسلام که خط محمد (ص) و خط علی (ع) خط حسین و خط امام زمان (عج) و خط نایب برحقش خمینی کبیر است بیرون نروید.

۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

علیرضا ایزدی

نام و نام خانوادگی: علیرضا ایزدی

نام پدر: حیدر

تاریخ تولد: 1333

تاریخ شهادت: 12/2/1359

محل شهادت: دانشگاه فیلیپین

نام ونام خانوادگی: سید ابولقاسم میر کاظمی

نام پدر: سید نصرالله

تاریخ تولد: 1336

تاریخ شهاد 5/6/1360ت:

محل شهادت: دارخویین

زندگینامه شهید سید ابوالقاسم میرکاظمی

شهید سید ابوالقاسم میرکاظمی در یکی از روزهای سال 1336 در روستای اسفرجان دیده به جهان گشود پس از اتمام تحصیلات ابتدایی، راهنمایی در روستا جهت ادامه تحصیلاتش به شهرضا رفته و در سال 1356 موفق به اخذ دیپلم گردید. پس از آن به خدمت سربازی که مصادف با راهپیماییهای مردم انقلابی علیه رژیم پهلوی بود فراخوانده شد.خدمت سربازی وی در خرم آباد، کرمانشاه و مدتی نیز در تهران سپری شد. وی در بیدار نمودن جوانان روستا از ظلم و ستم شاهی نقش به سزایی داشت و جریان کامل تظاهرات و راهپیماییهای تهران را برای آنان بازگو می کرد. به همین خاطر مدتی تحت تعقیب مأموران رژیم گذشته قرار داشت. اردیبهشت 1358 پس از پایان سربازی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و به کردستان اعزام گردید. با شروع جنگ تحمیلی به دارخویین اعزام گردید و در تاریخ5/7/1360 در عملیات ثامن الئمه به آرزوی دیرینه اش نایل گردید و شربت گوارای شهادت را نوش جان نمود.

روانش شاد

۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

زندگینامه شهید خدابخش طاهر پور

زندگینامه شهید خدابخش طاهر پور

خدابخش طاهرپور اولین شهید روستای اسفرجان در سال 1334 هجری شمسی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان جهت ادامه تحصیل به شهرضا رفته و دیپلم خویش را از هنرستان صاحب الزمان( عج) در رشته برق دریافت نمود و پس از آن رهسپار خدمت مقدس نظام وظیفه گردید. اواخر دوران سربازی این شهید مصادف با اوج راهپیماییهای مردمی بر ضد رژیم پهلوی در اواخر دوران سلطنت این رژیم بود. وی علی رغم مخالفت فرماندهان ارتش به صفوف راهپیماییهای مردمی پیوست و تمثال مبارک امام خمینی (ره) را بر دیوار مجلس سنا  ( شورای اسلامی کنونی ) نصب نمود. پس از اتمام دوران سربازی که مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی بود به محل تولد خویش مراجعت کرده و به شغل برق کشی ساختمان مشغول گردید.

پس از مدتی به دستور امام (ره ) جهت تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرضا به اتفاق دوستان خویش سرداران شهید محمد ابراهیم همت، محسن صفوی و تنی چند از دیگر یاران امام (ره ) به این امر مهم اقدام نمود.

همزمان با شدت گرفتن جنگهای کردستان، به آن منطقه اعزام گردیده و پس از مدتی در تاریخ 15/7/1358 به اتفاق چند تن از همسنگران به درجه عظیم شهادت نایل گردیده و پیکر پاک او با حضور انبوه مردم روستای اسفرجان تشییع و در گلستان شهدا به خاک سپرده شد.

روحش شاد و راحش پر رهرو باد.

 

۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

متن وصیتنامه شهید رجب غلامی، شهید افغانی دفاع مقدس

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم
«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً»
بعضی از مؤمنان بزرگانی هستند که به عهدی که با خدا بسته‌اند کاملاً وفادارند، پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند تا براه خدا شهید شدند.

سپاس و ستایش حی سبحان را که بر بندگان گنهکار خود منت نهاد و صراط مستقیم الهی را برایش رهنمون شد.

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک یا ثارالله، سلام بر تو ای امام که چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموختی و سلام بر شهیدان عزیز که با حرکت خود درس آزادگی را به ما آموختند.

این جانب رجب غلامی افغانی بر حسب وظیفه شرعی که بر گردن خود احساس می‌کنم و عشق سوزانی که در اثر ارادت به حسین(ع) تمام وجودم را می‌سوزاند، اینک به یاری خدا و همت شما ملت شهید پرور بجستان لباس رزم به تن می‌کنم و بر آنم که تا نابودی کامل استکبار از پای ننشینم. جرأت جسارت سخن گفتن در برابر شما سروران عزیز را ندارم ولی بعنوان برادری کوچک لازم می‌دانم نکاتی را متذکر شوم، سزاوار نیست که پس از گذشت چهار سال از جنگی که به مملکت اسلامی ایران تحمیل کرده‌اند همچنان بی تفاوت بمانیم.

اگر در خانه ماندن را به جهاد کردن ترجیح دهیم و به این منوال حرکت کنیم اعوذبالله که سخت در خسرانیم.

پدران و مادران عزیزی که در تشییع جنازه‌ام شرکت کرده‌اید برایم افسوس نخورید بلکه بجای این افسوس خوردن خواسته فرزندانتان را جواب مثبت دهید و آنها را روانه جبهه کنید که امروز خط سرخ حسینی خون می‌طلبد.

اگر جسدم به دست دوستان افتاد در کنار دیگر برادران و عزیزان شهید بجستان به خاک بسپارید.

برادران عزیز همانطور که می‌دانید من غریبم و پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری، از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که به سر قبرم حاضر می‌شوید فاتحه‌ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید. ان شاءالله

ضمناً موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید.

در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستان امید عفو و بخشش دارم و اگر خطایی از من مشاهده کرده‌اند خواهند بخشید.

از برادران عزیزم احمد باغبان و علی ‌پور اسماعیل می‌خواهم که بجای برادرم جنازه‌ام را بخاک بسپارند.

والسلام علیکم- العبدالحقیر: رجب غلامی افغانستانی
۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی

شهید میثمی

شهید: حجه الاسلام عبدالله میثمی

مسئولیت: مسئول دفتر نمایندگی حضرت امام (ره) در قرارگاه خاتم الانبیاء

تولد: 1334

عروج: 12/11/1365

گوهر شب چراغ

§        سال 1334 بود، شب قدر و شب شهادت حضرت امیر المؤمنین، خانواده میثمی منتظر قدوم فرزندی از تبار شهادت بودند.

(در برخی اسناد تاریخ تولد مقارن با میلاد حضرت امیرالمؤمنین ذکر شده است.)

§        پدر تفألی به قرآن زد ، می خواست نامی برای فرزندش انتخاب کند.

«قال انی عبدالله اتانی الکتاب واجعلنی نبیاً و جعلنی مبارکا» او را عبدالله نامید.

§        شش ساله بود که قرآن را به خوبی می خواند و سعی  در حفظ آن داشت.

§        تدین و اخلاق خوب او را در بین بچه ها به «آشیخ» معروف کرده بود. با همه صمیمی بود.

§        درس حوزه برای عبدالله و برادرش رحمت الله و دوست صمیمی آن دو مصطفی ردانی پور دریچه های علم و معرفت را گشوده و جوانانی را پرورش می داد عارف و متعهد ، مصمم و متفکر و مبارز.

§        مبارزات علیه رژیم پهلوی در وجود آنها نهادینه شده بود، عبدالله تحت پوشش متولی مقبره مرحوم کرباسی شب های جمعه مقبره آن مرحوم را آب و جاروب می کرد و به روی مردم می گشود اما در طول هفته محل مناسبی برای فعالیت های سیاسی و برگزاری جلسات دور از چشم عوامل ساواک بود.

§        تصمیم آنها برای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر عبدالله و رحمت الله و مصطفی را به شهر مقدس قم کشاند. آنهایی که به تهجد و شب زنده داری می پرداختند غالباً با مسائل سیاست درگیر نمی شدند ولی عبدالله و هم حجره ای هایش ضمن فعالیت سیاسی و مبارزاتی از تهجد و معنویت غافل نمی شدند.

§        فعالیت های سیاسی عبدالله زیاد شده بود، چند نفر از طلبه ها را دستگیر کرده بودند و عبدالله هم لو رفته بود چند ماه با اسم مستعار و بطور مخفیانه در جاهای مختلف قم سکونت داشت.

§        ساواکی ها مصمم شده بودند که شیخ عبدالله را بگیرند و بالاخره در خرداد 54 او و تعدادی از طلاب را در مدرسه حقانی دستگیر کردند.

§        شکنجه های ساواک و بازجویی های شبانه روزی آنها کاری از پیش نبرد و نتوانستند اطلاعاتی از او کسب کنند.

§        می خواستند عبدالله را بیشتر آزار بدهند، او را با یک کمونیست هم سلولی کردند.

§        عبدالله به 5 سال زندان محکوم شد.

§        زندان قصر محیط آلوده ای داشت، جو زندان با وجود منافقین و کمونیست ها زندگی را برای مسلمانان مبارز دشوار کرده بود، عبدالله می دانست که با هر یک از این گروه ها مرتبط شود به خود ضرر زده است.

§        کتب حوزوی را نزد اساتید زندانی آموخت و از قرآن و نهج البلاغه توشه ها بر می گرفت و با کتب روایی انس گرفته بود در احادیث تبحر یافته بود. حتی پیش یکی از پزشکان زندانی مشغول فراگیری علم پزشکی شد.

§        پس از 5/1 سال او را به زندان اصفهان منتقل کردند. وضعیت زندان اصفهان دست کمی از زندان قصر نداشت عبدالله همان روش خود را ادامه داد. مصمم در تعبد و تبحر فراگیری علم و دانش و رعایت مسائل شرعیه تا جایی که غذاهای زندان و گوشت هایی که ذبح غیر شرعی یا شبه داشت نمی خورد و به لقمه نانی اکتفا می کرد. هر چه از نظر جسمی ضعیف تر می شد از نظر روحی قوی و آبدیده تر می گشت.

§        اوج درگیری های مردم و رژیم پهلوی بود، زندانیان سیاسی به دست بندگان خدا آزاد شدند. عبدالله هم جزو آنان بود. اول آبان 57 تلاش عبدالله برای انقلاب و مردم دوچندان شد. می گفت من دو سال از زندانم باقی مانده و به مردم بدهکارم.

§        عازم یکی از روستاهای بختیاری شد. برای تبلیغ کتاب و رساله حضرت امام و یک ضبط دنبال خودش برد مأمورین ژاندارمری او را دستگیر کردند و در یکی از بیابانها رهایش کردند.

§        انقلاب که شد پیروز شد مدت کوتاهی را برای تحصیل به قم رفت. از وقتش خوب استفاده می کرد دو برابر یک طلبه عادی مطالعه داشت و در کار تحصیل پیشرفت خوبی داشت.

§        غائله کردستان بالا گرفته بود، مدتی به کردستان رفت.

§        هنوز یک سالی از انقلاب نمی گذشت با مصطفی ردانی پور سپاه یاسوج را برای خدمت انتخاب کردند فعالیت در مناطق محروم را دوست داشت.

§        کتابخانه های فراوانی را در استان کهکیلویه و بویر احمد دائر کرد، خط فکری و بینش سیاسی و انقلابی او هدایتگر مسئولین آن استان محروم بود.

§        اردیبهشت سال 61 بود. 30 ماه فعالیت مستمر و شبانه روزی او در یاسوج پایان یافت و با انتصاب وی به عنوان مسئول دفتر نمایندگی امام در منطقه 9 سپاه یعنی استان های فارس ، بوشهر ، کهکیلویه و بویر احمد عازم شیراز شد.

§        عبدالله حضور در جبهه را اصلی ترین وظیفه می دانست و در عملیات های مختلف حضور یافت.

§        شهادت برادرش رحمت الله و دوست دیرینه اش مصطفی ردانی پور انگیزه او را برای خدمت در جبهه بیشتر می کرد می گفت: هیچگاه برای آمدن به جبهه ها تردید نداشته ام. فقط با خود می گفتم که آیا در جبهه غرب بهتر می توان خدمت کرد یا در جبهه جنوب.

§        در تیرماه 1363 شهید محلاتی نماینده امام در سپاه عبدالله را به عنوان مسئول دفتر نمایندگی امام در قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء برگزید، خدمت مستمر در جبهه های جنگ از آرزوهای عبدالله بود.

§        سوابق مبارزاتی ، زندان و شکنجه ساواک و خدمت در مناطق محروم از عبدالله مردی ساخته بود که چند برابر سن خود تجربه کسب کرد و می توانست در مسئولیت های بزرگ خوش بدرخشد.

§        شهید محلاتی راجع به او چنین تعبیر می کرد که: آقای میثمی مثل اینکه 90 سال عمر کرده است و یک بار از دنیا رفته و دوباره به دنیا آمده و دارد مسائل گذشته اش را تجربه می کند.

§        قصد کرده بود که در تمام خطوط عملیاتی و قرارگاه ها و یگان های رزمی اعم از ارتش و سپاه سرکشی کند و مسائل و مشکلات آنان را در حوزه دفتر نمایندگی امام بود حل و فصل نماید. در تمام جبهه نمازش را تمام می خواند و روزه اش را کامل می گرفت. او خود را وقف جبهه ها کرده بود.

§        دوسال پی در پی از سوی نمایندگی امام به او اصرار شد که به صورت کوتاه مدت درمراسم معنوی حج شرکت کند ولی نپذیرفت ، می گفت «تکلیفم در اینجاست و در جبهه اجر حج را می بریم»

§        برخی مسئولیت های بالاتر به او پیشنهاد شد ولی عبدالله آنها را نپذیرفت بخاطر اینکه مجبور می شد عمده وقتش را در پشت جبهه و در شهرها باشد. می گفت: «خدا را شکر که یک لحظه به این فکر نیافتاده ام که مسئولیت های پشت جبهه را قبول کنم.»

§        از خودش مترل نداشت ، می گفت« من خدا را شکر می کنم که به فکر ساختن یک خانه برای خودم در دنیا نبودم.»

§        تمام هم و غم او مسائل جنگ بود می گفت «اگر این جنگ تمام بشود. آنکس که شرکت کرده پشیمان است که چرا بیشتر نبوده و آن هم که نبوده پشیمان است که چرا نبوده است و نیامده.

§        بینش عمیق داشت آینده نگر بود. می گفت ما باید برنامه ریزی و کارهایمان منوط به این دوران نباشد و بعد از جنگ را ، آینده را و ادامه جنگ را در نظر بگیریم او معتقد بود باید قضایایی که جبهه ها واقع می شود ثبت شود و نباید اجازه داد این آیات الهی در سینه ها و خاطره ها مدفون شود.

§        راضی نبود وقتی مرخصی می رود یا مأموریت های پشت جبهه می رود با ماشین سپاه برود ترمینال ها را می گشت و بلیط تهیه می کرد.

§        همیشه با روحیه و انگیزه بود، حتی در عملیات هایی که مشکل می آمد و صدماتی برای یگان ها حادث می شد هیچ وقت روحیه اش را از دست نمی داد و قوت قلبی برای فرماندهان بود.

§        با اینکه نمایندگی امام را در قرارگاه داشت و تمام فرماندهان جنگ او را می شناختند ولی در عین حال بسیار گمنام بود. سعی می کرد کاری که انجام می دهد به اسم او تمام نشود. می گفت «هیچ زندانی بدتر از مشهور شدن نیست. کسی که مشهور شود دیگر نمی تواند خودسازی کند.

§        آیت الله ............. امام جمعه آبادان می گفت: آقای میثمی واقعاً به نظر من اعجاب انگیز است این که این مردی است الهی و همان جوری که اسلام می خواهد نه به فکر اسم و به فکر نام. نه به هیچ هوی و هوسی از این که اسمش جایی برده شود. متعبد و فروتن و متواضع.

§        آقای موسوی جزایری امام جمعه اهواز می گفت: اخلاص و توکلی فوق العاده داشت، کسی او را نمی شناخت از برخوردها نمی توانست بفهمد که ایشان در چه سطحی است و چه کاره است.

§        با همسر و دو فرزندش در یک اتاق کوچک در اهواز زندگی می کرد هیچگاه زی طلبگی خود را از یاد نبرد. وقتی مرخصی می رفت به هیچ وجه از خودروهای سازمانی استفاده نمی کرد.

§        می گفت «من 30 ماه زندان بودم ، 30 ماه یاسوج بودم 30 ماه شیراز بودم و 30 ماه جبهه ومهلت بودن در جبهه ام دارد تمام می شود.

§        قبل از عملیات کربلای 5 می گفت: دیگر دارم آتش می گیرم، آخر تا کی شاهد باشم دوستانم، یارانم ، عزیزانی که با من بودند در جبهه، این فرماندهان ، این رزمندگان، اینهایی که خوب می شناسم شهید بشوند و من شاهد باشم.

§        شهید حسین خرازی درباره عبدالله چنین می گوید:

او از آغاز زندگی کوله بار سفر آخرت را بسته بود و خویشتن دنیایی را در پای ارزشهای الهی قربانی کرده و فاتح جهاد با نفس شده و قلبش آرام به مقام رضا گشته، در سیمای نورانی و ملکوتی اش تواضع ، اخلاص و پاکی موج می زد و در پرتو تزکیه نفس وجودش یکپارچه نور و صفا بود.

§        اشتیاق عبدالله به شهادت او را جذبه الهی مستغرق کرد و درعملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش به سر راهی بیمارستان شده و پس از سه روز در شب شهادت حضرت زهرا(س) در 12 بهمن 1365 به شهادت رسید و به میهمانی عرشیان شتافت. شهیدی از قبیله قبله و فرزندی از تبار شهادت.

سلام بر حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت که ............ علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکب خوب نوشته اند و بر منبر هدایت و وعظ و خطابۀ ......... ، از شمع حیاتشان گوهر شب چراغ ساخته اند. افتخار و آفرین بر شهدای حوزه و روحانیت که درهنگامه نبرد در رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بریدند و عقال تمنیات دنیا را از پای حقیقت قلم برگرفتند و سبکبالان به میهمانی عرشیان رفتند و در مجمع ملکوتیان شعر حضور سروده اند. (امام خمینی ره)

۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جمال محمد ابراهیمی