شهید:
حجه الاسلام عبدالله میثمی
مسئولیت:
مسئول دفتر نمایندگی حضرت امام (ره) در قرارگاه خاتم الانبیاء
تولد:
1334
عروج:
12/11/1365
گوهر شب چراغ
§
سال 1334 بود، شب قدر و شب شهادت حضرت امیر
المؤمنین، خانواده میثمی منتظر قدوم فرزندی از تبار شهادت بودند.
(در برخی اسناد تاریخ
تولد مقارن با میلاد حضرت امیرالمؤمنین ذکر شده است.)
§
پدر تفألی به قرآن زد ، می خواست نامی برای فرزندش
انتخاب کند.
«قال انی عبدالله
اتانی الکتاب واجعلنی نبیاً و جعلنی مبارکا» او را عبدالله نامید.
§
شش ساله بود که قرآن را به خوبی می خواند و
سعی در حفظ آن داشت.
§
تدین و اخلاق خوب او را در بین بچه ها به «آشیخ»
معروف کرده بود. با همه صمیمی بود.
§
درس حوزه برای عبدالله و برادرش رحمت الله و دوست
صمیمی آن دو مصطفی ردانی پور دریچه های علم و معرفت را گشوده و جوانانی را پرورش
می داد عارف و متعهد ، مصمم و متفکر و مبارز.
§
مبارزات علیه رژیم پهلوی در وجود آنها نهادینه شده
بود، عبدالله تحت پوشش متولی مقبره مرحوم کرباسی شب های جمعه مقبره آن مرحوم را آب
و جاروب می کرد و به روی مردم می گشود اما در طول هفته محل مناسبی برای فعالیت های
سیاسی و برگزاری جلسات دور از چشم عوامل ساواک بود.
§
تصمیم آنها برای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر
عبدالله و رحمت الله و مصطفی را به شهر مقدس قم کشاند. آنهایی که به تهجد و شب
زنده داری می پرداختند غالباً با مسائل سیاست درگیر نمی شدند ولی عبدالله و هم
حجره ای هایش ضمن فعالیت سیاسی و مبارزاتی از تهجد و معنویت غافل نمی شدند.
§
فعالیت های سیاسی عبدالله زیاد شده بود، چند نفر از
طلبه ها را دستگیر کرده بودند و عبدالله هم لو رفته بود چند ماه با اسم مستعار و
بطور مخفیانه در جاهای مختلف قم سکونت داشت.
§
ساواکی ها مصمم شده بودند که شیخ عبدالله را بگیرند
و بالاخره در خرداد 54 او و تعدادی از طلاب را در مدرسه حقانی دستگیر کردند.
§
شکنجه های ساواک و بازجویی های شبانه روزی آنها
کاری از پیش نبرد و نتوانستند اطلاعاتی از او کسب کنند.
§
می خواستند عبدالله را بیشتر آزار بدهند، او را با
یک کمونیست هم سلولی کردند.
§
عبدالله به 5 سال زندان محکوم شد.
§
زندان قصر محیط آلوده ای داشت، جو زندان با وجود
منافقین و کمونیست ها زندگی را برای مسلمانان مبارز دشوار کرده بود، عبدالله می
دانست که با هر یک از این گروه ها مرتبط شود به خود ضرر زده است.
§
کتب حوزوی را نزد اساتید زندانی آموخت و از قرآن و
نهج البلاغه توشه ها بر می گرفت و با کتب روایی انس گرفته بود در احادیث تبحر
یافته بود. حتی پیش یکی از پزشکان زندانی مشغول فراگیری علم پزشکی شد.
§
پس از 5/1 سال او را به زندان اصفهان منتقل کردند.
وضعیت زندان اصفهان دست کمی از زندان قصر نداشت عبدالله همان روش خود را ادامه
داد. مصمم در تعبد و تبحر فراگیری علم و دانش و رعایت مسائل شرعیه تا جایی که
غذاهای زندان و گوشت هایی که ذبح غیر شرعی یا شبه داشت نمی خورد و به لقمه نانی
اکتفا می کرد. هر چه از نظر جسمی ضعیف تر می شد از نظر روحی قوی و آبدیده تر می
گشت.
§
اوج درگیری های مردم و رژیم پهلوی بود، زندانیان
سیاسی به دست بندگان خدا آزاد شدند. عبدالله هم جزو آنان بود. اول آبان 57 تلاش
عبدالله برای انقلاب و مردم دوچندان شد. می گفت من دو سال از زندانم باقی مانده و
به مردم بدهکارم.
§
عازم یکی از روستاهای بختیاری شد. برای تبلیغ کتاب
و رساله حضرت امام و یک ضبط دنبال خودش برد مأمورین ژاندارمری او را دستگیر کردند
و در یکی از بیابانها رهایش کردند.
§
انقلاب که شد پیروز شد مدت کوتاهی را برای تحصیل به
قم رفت. از وقتش خوب استفاده می کرد دو برابر یک طلبه عادی مطالعه داشت و در کار
تحصیل پیشرفت خوبی داشت.
§
غائله کردستان بالا گرفته بود، مدتی به کردستان
رفت.
§
هنوز یک سالی از انقلاب نمی گذشت با مصطفی ردانی
پور سپاه یاسوج را برای خدمت انتخاب کردند فعالیت در مناطق محروم را دوست داشت.
§
کتابخانه های فراوانی را در استان کهکیلویه و بویر
احمد دائر کرد، خط فکری و بینش سیاسی و انقلابی او هدایتگر مسئولین آن استان محروم
بود.
§
اردیبهشت سال 61 بود. 30 ماه فعالیت مستمر و شبانه
روزی او در یاسوج پایان یافت و با انتصاب وی به عنوان مسئول دفتر نمایندگی امام در
منطقه 9 سپاه یعنی استان های فارس ، بوشهر ، کهکیلویه و بویر احمد عازم شیراز شد.
§
عبدالله حضور در جبهه را اصلی ترین وظیفه می دانست
و در عملیات های مختلف حضور یافت.
§
شهادت برادرش رحمت الله و دوست دیرینه اش مصطفی
ردانی پور انگیزه او را برای خدمت در جبهه بیشتر می کرد می گفت: هیچگاه برای آمدن
به جبهه ها تردید نداشته ام. فقط با خود می گفتم که آیا در جبهه غرب بهتر می توان
خدمت کرد یا در جبهه جنوب.
§
در تیرماه 1363 شهید محلاتی نماینده امام در سپاه
عبدالله را به عنوان مسئول دفتر نمایندگی امام در قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء برگزید،
خدمت مستمر در جبهه های جنگ از آرزوهای عبدالله بود.
§
سوابق مبارزاتی ، زندان و شکنجه ساواک و خدمت در
مناطق محروم از عبدالله مردی ساخته بود که چند برابر سن خود تجربه کسب کرد و می
توانست در مسئولیت های بزرگ خوش بدرخشد.
§
شهید محلاتی راجع به او چنین تعبیر می کرد که: آقای
میثمی مثل اینکه 90 سال عمر کرده است و یک بار از دنیا رفته و دوباره به دنیا آمده
و دارد مسائل گذشته اش را تجربه می کند.
§
قصد کرده بود که در تمام خطوط عملیاتی و قرارگاه ها
و یگان های رزمی اعم از ارتش و سپاه سرکشی کند و مسائل و مشکلات آنان را در حوزه
دفتر نمایندگی امام بود حل و فصل نماید. در تمام جبهه نمازش را تمام می خواند و
روزه اش را کامل می گرفت. او خود را وقف جبهه ها کرده بود.
§
دوسال پی در پی از سوی نمایندگی امام به او اصرار
شد که به صورت کوتاه مدت درمراسم معنوی حج شرکت کند ولی نپذیرفت ، می گفت «تکلیفم
در اینجاست و در جبهه اجر حج را می بریم»
§
برخی مسئولیت های بالاتر به او پیشنهاد شد ولی
عبدالله آنها را نپذیرفت بخاطر اینکه مجبور می شد عمده وقتش را در پشت جبهه و در
شهرها باشد. می گفت: «خدا را شکر که یک لحظه به این فکر نیافتاده ام که مسئولیت
های پشت جبهه را قبول کنم.»
§
از خودش مترل نداشت ، می گفت« من خدا را شکر می کنم
که به فکر ساختن یک خانه برای خودم در دنیا نبودم.»
§
تمام هم و غم او مسائل جنگ بود می گفت «اگر این جنگ
تمام بشود. آنکس که شرکت کرده پشیمان است که چرا بیشتر نبوده و آن هم که نبوده
پشیمان است که چرا نبوده است و نیامده.
§
بینش عمیق داشت آینده نگر بود. می گفت ما باید
برنامه ریزی و کارهایمان منوط به این دوران نباشد و بعد از جنگ را ، آینده را و
ادامه جنگ را در نظر بگیریم او معتقد بود باید قضایایی که جبهه ها واقع می شود ثبت
شود و نباید اجازه داد این آیات الهی در سینه ها و خاطره ها مدفون شود.
§
راضی نبود وقتی مرخصی می رود یا مأموریت های پشت
جبهه می رود با ماشین سپاه برود ترمینال ها را می گشت و بلیط تهیه می کرد.
§
همیشه با روحیه و انگیزه بود، حتی در عملیات هایی
که مشکل می آمد و صدماتی برای یگان ها حادث می شد هیچ وقت روحیه اش را از دست نمی
داد و قوت قلبی برای فرماندهان بود.
§
با اینکه نمایندگی امام را در قرارگاه داشت و تمام
فرماندهان جنگ او را می شناختند ولی در عین حال بسیار گمنام بود. سعی می کرد کاری
که انجام می دهد به اسم او تمام نشود. می گفت «هیچ زندانی بدتر از مشهور شدن نیست.
کسی که مشهور شود دیگر نمی تواند خودسازی کند.
§
آیت الله ............. امام جمعه آبادان می گفت:
آقای میثمی واقعاً به نظر من اعجاب انگیز است این که این مردی است الهی و همان
جوری که اسلام می خواهد نه به فکر اسم و به فکر نام. نه به هیچ هوی و هوسی از این
که اسمش جایی برده شود. متعبد و فروتن و متواضع.
§
آقای موسوی جزایری امام جمعه اهواز می گفت: اخلاص و
توکلی فوق العاده داشت، کسی او را نمی شناخت از برخوردها نمی توانست بفهمد که
ایشان در چه سطحی است و چه کاره است.
§
با همسر و دو فرزندش در یک اتاق کوچک در اهواز
زندگی می کرد هیچگاه زی طلبگی خود را از یاد نبرد. وقتی مرخصی می رفت به هیچ وجه
از خودروهای سازمانی استفاده نمی کرد.
§
می گفت «من 30 ماه زندان بودم ، 30 ماه یاسوج بودم
30 ماه شیراز بودم و 30 ماه جبهه ومهلت بودن در جبهه ام دارد تمام می شود.
§
قبل از عملیات کربلای 5 می گفت: دیگر دارم آتش می
گیرم، آخر تا کی شاهد باشم دوستانم، یارانم ، عزیزانی که با من بودند در جبهه، این
فرماندهان ، این رزمندگان، اینهایی که خوب می شناسم شهید بشوند و من شاهد باشم.
§
شهید حسین خرازی درباره عبدالله چنین می گوید:
او از آغاز زندگی کوله بار سفر آخرت را بسته بود و
خویشتن دنیایی را در پای ارزشهای الهی قربانی کرده و فاتح جهاد با نفس شده و قلبش
آرام به مقام رضا گشته، در سیمای نورانی و ملکوتی اش تواضع ، اخلاص و پاکی موج می
زد و در پرتو تزکیه نفس وجودش یکپارچه نور و صفا بود.
§
اشتیاق عبدالله به شهادت او را جذبه الهی مستغرق
کرد و درعملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش به سر راهی بیمارستان شده و پس از سه
روز در شب شهادت حضرت زهرا(س) در 12 بهمن 1365 به شهادت رسید و به میهمانی عرشیان
شتافت. شهیدی از قبیله قبله و فرزندی از تبار شهادت.
سلام بر حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت که
............ علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکب خوب نوشته اند و بر منبر
هدایت و وعظ و خطابۀ ......... ، از شمع حیاتشان گوهر شب چراغ ساخته اند. افتخار و
آفرین بر شهدای حوزه و روحانیت که درهنگامه نبرد در رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه
را بریدند و عقال تمنیات دنیا را از پای حقیقت قلم برگرفتند و سبکبالان به
میهمانی عرشیان رفتند و در مجمع ملکوتیان شعر حضور سروده اند. (امام خمینی ره)