از سوئد تا دهلران

 

سایت ساجد - شهرستان دهلران در طول دوران دفاع مقدس روزهای پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشت.

هجوم ارتش بعث به این شهر و مقاومت جانانه مردم که باعث عقب‌نشینی دشمن شد نمونه‌ای از اتفاقات مهم سال‌های ابتدایی جنگ در دهلران است. «پرویز احمدی» فرمانده سپاه دهلران درسال 60 در کنار دیگر رزمندگان برای دفاع از شهر می‌جنگیده و حرف‌های زیادی از آن روزها دارد. احمدی به آن روزها سفر می‌کند و از لحظاتی که بر مردم شهرش گذشته، می‌گوید.

برای شروع بفرمایید زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، شما مشغول چه کاری بودید؟

وقتی جنگ شروع شد من دانشجوی رشته حسابرسی بودم. با پیروزی انقلاب براساس دعوت‌نامه یکی از اقوام قرار شد به کشور سوئد بروم و از آنجا به امریکا. در حال بررسی شرایط بودم که جنگ تحمیلی شروع شد.

چطور شد که مسیرتان از امریکا و سوئد به دهلران تغییر کرد؟

عشق و علاقه‌ای که به اسلام و انقلاب داشتم سبب شد که خیلی سریع برای حضور در جبهه‌ها آماده شوم. در سفرم از تبریز به تهران، از طریق تلویزیون متوجه شدم در مساجد تهران گروه‌های 22نفره برای اعزام به جبهه‌ها تشکیل می‌شود که استان ایلام از نظر تعداد نفرات بی‌دفاع مانده است. جنگ تازه شروع شده بود و برنامه‌ریزی خاصی در زمینه دفاع و سازماندهی وجود نداشت. به همین خاطر برای اعزام به مسجد محله‌مان مراجعه کردم و توسط یکی از گروهان‌ها به ایلام اعزام شدم. یکی از فرماندهان آنجا که با من آشنایی داشت زمینه اعزام من به همراه جمعی از بچه‌‌محل‌هایم را فراهم کرد. چون حدود یک‌سال و نیم قبل خدمت سربازی‌ام را گذرانده بودم با آمادگی قبلی اعزام شدم.

آن زمان تشکیلات بسیج سازماندهی شده نبود بلکه زیر نظر استانداری و وزارت کشور بود. ماشین و خانه و زندگی را به پدر سپردم و گفتم من به جبهه می‌روم و ممکن است دیگر برنگردم؛ اگر برنگشتم ماشین و وسایل را بفروش و خرج کسانی که صلاح می‌دانی، بکن. صبح زود روز ششم مهرماه 59یعنی حدود شش روز از جنگ گذشته بود، وارد ایلام شدم. آن زمان اردوگاه «سرطاف» که بعدها به جنگزده‌ها و آوارگان اختصاص یافت، دست نیروهای ژاندارمری بود و یکسری از نیروهای مردمی را برای آموزش نظامی آنجا جمع کرده بودند. از ما درخواست کردند که چند روز آموزش نظامی مختصری به این نیروها بدهیم. بعدتر از ما خواستند که آنجا بمانیم و فقط به داوطلبان آموزش بدهیم که قبول نکردیم و می‌گفتیم ما برای عملیات آمده‌ایم. از استانداری ایلام خبر رسید که (استاندار آن زمان آقای ابراهیمی بود) دهلران بی‌پناه است و عراقی‌ها هم نزدیک دهلرانند و باید نیروها را جمع و به سمت شهر حرکت کنید. تعدادی نیروی خوب جمع کردیم و روز دهم مهرماه وارد دهلران شدیم. چون راه از طرف مهران بسته بود و عراق مهران را هم گرفته بود از سمت میمه و ملکشاهای از زرین‌آباد سرازیر شدیم و از مسیر ارتفاعات «تینو» به دهلران آمدیم.

در بدو ورودتان به دهلران، شهر دهلران و مردمش را چطور دیدید؟ آیا شهر اشغال شده بود؟ مردم آواره شده یا هنوز در شهر بودند؟

هنوز دهلران اشغال نشده بود و مردم در خانه‌هایشان زندگی می‌کردند. بمباران‌ عراقی‌ها و بمب‌های خوشه‌ای که در اطراف موسیان و دهلران ریخته بودند باعث شهادت تعدادی از بچه‌ها شده بود. آن موقع نیروها را پشت مقر قدیم سپاه در مدرسه‌ای سازماندهی کرده بودیم. یکی از همراهانم خبرنگاری به نام آقای فرهادی بود. تعدادی از بمب‌های خوشه‌ای به جا مانده در عقب ماشین بود و هنگامی که او صندوق عقب ماشین را باز می‌کند چند بمب غلتان غلتان حرکت می‌کنند، به زمین می‌افتند و منفجر می‌شوند. کریم حاتمی، سرخی، فرهادی آنجا زخمی می‌شوند و به شهادت می‌رسند و چراغ کریمی هم مجروح می‌شود. بعد از آن خیلی سریع به اطراف شهر رفتیم و راکت و بمب‌های خوشه‌ای را جمع‌آوری کردیم تا خسارت جانی در بر نداشته باشند چون مردم تا به حال این بمب‌ها را ندیده بودند و اطلاع زیادی از آن نداشتند ممکن بود بمب‌ها را دستکاری کنند و دچار خسارت جانی شوند. عراق در 13 مهرماه پیشروی‌های عظیمی انجام داده بود. ما هم نه سلاح مناسب داشتیم و نه نیروی نظامی منسجم و با سختی‌های زیادی با دشمن مقابله می‌کردیم.

هیچگونه نیروی نظامی سازماندهی شده و منسجمی در دهلران به شما ملحق نشد؟

انقلاب اسلامی تازه شکل گرفته بود و پایگاه‌های مرزی و چاه‌های نفت از نیروهای ژاندارم و نظامی طاغوتی تخلیه شده بود و تنها با چند نفر از داوطلبان و جوانمردان بومی و عشایری با ابتدایی‌ترین سلاح‌های شکاری محافظت می‌شد. نیروهای انقلابی حتی در پایتخت هم هنوز انسجام و ترکیب نظامی مناسب پیدا نکرده بودند و ما تصور حملات همه‌جانبه عراق را نمی‌کردیم. چندین استان مرزی‌مان با کشور عراق مرز مشترک داشتند ‌لذا محافظت از مرزها کار آسانی نبود. اما لشکر 84 خرم‌آباد در مهران حضور داشت. پس از عقب‌نشینی از مهران بخشی از این نیروها به همراه توپخانه به دهلران آمدند و در ارتفاعات «دالپری» در نزدیکی موسیان مستقر شدند.

در روزهای آغاز جنگ، عملیاتی در موسیان شکل گرفت که نیروهای بومی از جمله دو تن از سران عشایر دهلران به نام‌های «خانمحمد محمدی» و «الیاس ملکی» و بچه‌های خرم‌آباد و دره‌شهر در آن حضور داشتند. در خصوص این عملیات اگر حضور ذهن دارید مطالبی بفرمایید.

در این عملیات دشمن ما را در خود موسیان دور زد. یک گروهان از تیپ خرم‌آباد در عملیات موسیان حضور داشت و توپخانه‌اش را با تراکتور می‌کشید. نفراتی از دشمن کشته شدند و تعدادی از رزمندگان و یکی از بچه‌های دره‌شهر به نام «پرویز نوروزی» که معلم بود شهید شد. دستش را از پشت بسته بودند و با تیربار به شهادت رسانده بودند. یکی دیگر از رزمند‌ه‌ها در کشور ایتالیا دانشجو بود و برای تعطیلات تابستان به ایران آمده بود. وقتی جنگ شروع شد، گفت: من بروم ایتالیا و آن وقت کشور و انقلاب در خطر باشد؟ او را همانجا به همراه «حاج اصغر کرمی» اسیر کردند. در این عملیات برخی رزمندگان در وضعیت بدی به شهادت رسیده بودند. آن شب با غم و ناراحتی بسیار در دهلران ماندیم. چون در دهلران بیمارستانی وجود نداشت مهمانسرای شهر مرکز بهداری و پانسمان مجروحان شده بود. از فردای آن روز مردم شهر را تخلیه کردند. ما جزو آخرین نفراتی بودیم که در دهلران مانده بودیم که بعد از سه روز در پایگاه سپاه را بستیم و به سمت ارتفاعات «تیناب زرین‌آباد» رفتیم. روز بعد برای برنامه‌ریزی و سازماندهی مجدد به زرین‌آباد رفتیم و با بچه‌ها گروه‌های چریکی تشکیل دادیم.

چه زمانی فرماندهی سپاه را برعهده گرفتید، قبل از شما چه کسانی فرمانده بودند؟ حملات گسترده عراق به دهلران چه زمانی شروع شد؟

آن زمان آقای «عبدالکریم لطفی» فرمانده سپاه دهلران بود. بعد از آقای «لطفی»، «عبد سبزی» و بعد از ایشان من فرمانده سپاه دهلران شدم. دو سه تا گروه چریکی تشکیل دادیم و در نقاط مختلف استان از میمک گرفته تا مهران و دهلران عملیات‌های چریکی انجام دادیم تا اینکه آمدیم در دهلران مستقر شدیم. شش فروردین سال 1360 من به عنوان فرمانده سپاه دهلران منصوب شدم و در این فاصله عراق دو بارحمله گسترده به دهلران انجام داد.

از سفر مقام معظم رهبری به دهلران و توطئه بنی‌صدر در دهلران خاطره‌ای دارید؟

بله! یکی از بهترین روزهای مقاومت پاسداران در دهلران که انرژی و انگیزه بسیار زیادی در بچه‌های پاسدار ایجاد کرد، سفر رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه‌ای به دهلران بود. قبل از آن قرار شده بود بنی‌صدر به دهلران بیاید و برخی می‌خواستند با حضور بنی‌صدر در شهر مانوری تبلیغاتی برگزار کنند. ما هم به همراه آقای کریمی به ایلام رفتیم و به آقایان گفتیم که برخی چنین برنامه‌ای دارند و اگر امکان دارد شما برنامه‌ریزی کنید تا حضرت آقا به دهلران بیایند و این توطئه آنها خنثی شود. ایشان هم در تاریخ 19/1/1360 به دهلران تشریف آوردند و بعد هم در نماز جمعه تهران گفتند که دهلران دست خودمان است. عراق هم برای اینکه نشان دهد چنین گفته‌ای واقعیت ندارد در 16/3/60 به شهر حمله کرد. ما تا آن زمان چندین عملیات چریکی انجام داده بودیم ولی استعداد تجهیزات و نیروهای ما طوری نبود که بتوانیم عملیات گسترده انجام بدهیم. البته در عملیات‌های چریکی چون به دل دشمن نفوذ می‌کردیم اثر و ضربه‌اش خیلی بیشتر بود.

از اشغال شدن دهلران توسط نیروهای عراقی و بازپس‌گیری شهر توسط نیروهای خودی خاطره‌ای در ذهنتان هست؟

در یکی از عملیات‌ها یک خمپاره‌انداز 60میلی متری داشتیم و برای عملیاتی چریکی به چیلات می‌رفتیم. فکر کنم 16/3/1360 بود که به نزدیکی چیلات رسیدیم. بقیه رزمندگان هم از پشت به دنبال ما بودند و چون وسیله ارتباط رادیویی و بیسیم نداشتیم فکر کردیم دشمن از پشت دارد به ما می‌رسد. اتفاقاً آن روز بیشترین تعداد گلوله خمپاره و نفرات را برای عملیات چیلات با خودمان برده بودیم و سریع به ارتفاعات دهلران برگشتیم و نیروهای عراقی کاملاً در تیررس و کنترلمان قرار گرفتند و به خوبی آنجا را تحت پوشش قرار دادیم. بچه‌هایی هم که در داخل شهر دهلران بودند پراکنده شده بودند. درگیری‌ها خانه به خانه ادامه داشت و تعدادی از بهیاران در داخل خانه‌ها شهید شده بودند. پیکرهایشان را تا باغ طالقانی بردند و آنجا دفن کردند. یکی از نوجوان‌ها چند نفر از نیروهای عراقی را در داخل شهر کشته بود. یکی از آنها طوری کشته شده بود که گویی از پشت آتش گرفته بود، چون می‌خواستند او را به عقب ببرند لباس‌هایش تکه تکه شده بود. معلوم بود که بدنش بدجوری سوخته شده و او را همان جا گذاشته و رفته بودند.

چرا با وجود حمله عراق آنها در دهلران مستقر نشدند؟

نیروهای ارتش عراق هربار دهلران را اشغال می‌کردند با مقاومت و رشادت رزمندگان که در درون شهر در ساختمان‌ها پنهان شده و عملیات چریکی و تن‌به‌تن می‌کردند مواجه می‌شدند. برخی از بعثی‌هایی که در ارتفاعات آبگرم مستقر بودند مجبور به ترک دهلران شدند، در مناطق جنوب دهلران اردو زدند و از آنجا شهر را زیر آتش گرفتند. آنها آمده بودند فیلمبرداری تبلیغاتی کنند و در تلویزیون عراق نشان دهند که دهلران دست عراق است. این کار را هم کردند ولی بلافاصله شبکه استانی کرمانشاه نشان داد دهلران در دست نیروهای ایرانی است. عراقی‌ها پس از رفتن از شهر خمپاره‌ها و نارنجک‌های دست‌نخورده را روی نفربرها و اسلحه‌ها گذاشته بودند و حتی فرصت نکرده بودند جنازه کشته‌هایشان را ببرند و همانجا در داخل دهلران جا گذاشته بودند. اسیری‌ که ظاهراً از نیروهای جیش‌الشعبی و نیروهای کردستان عراق بود را در داخل شهر گرفتیم. جنازه یکی از عراقی‌ها دیده می‌شد که همراهش سماور سرقتی از خانه‌های مردم قرار داشت. سماور هنوز نو بود و کارتنش باز نشده بود.

از باغ طالقانی و چاه آب تا مسیر آسفالته سمت دهلران را مین‌گذاری کردیم. چون بارندگی بود و شن و خاک هم روی جاده وجود داشت مین‌ها دیده نمی‌شدند و در حمله گسترده‌ عراقی‌ها، آنها می‌خواستند با خیال راحت از جاده آسفالته عبور کنند که با این مین‌ها برخورد کردند. وقتی خداوند بخواهد در دل دشمن هراس و رعب و وحشت ایجاد کند چه اتفاقی می‌افتد. یکی از بیمارستان‌های صحرایی آنها با مین کناره جاده برخورد کرد و بخشی از آن جداشد. ماشین سوختشان روی مین رفته بود و چنان صدای انفجار مهیبی ایجاد کرد که بچه‌های ما در ارتفاعات دورتر هم صدای مهیب آن را در دل کوه‌ها شنیده بودند. عراقی‌های داخل ماشین و حتی اسلحه‌های داخلش ذوب شده و کشته داده بودند. آنها در دهلران با شکست مواجه شدند و عقب‌نشینی کردند.

هدفشان از تهاجم دوباره فقط تبلیغات بود که هزینه نسبتاً سنگینی هم برای آن پرداختند. سه روز بعد از حمله، از شبکه استانی کرمانشاه آمدند، برنامه تلویزیونی ترتیب دادند و از ما و رزمندگان تصویر و مصاحبه گرفتند. اتفاقات شهر دهلران برگ زرینی در تاریخ دوران دفاع‌مقدس و سابقه این شهر و مردمانش است.

منبع : روزنامه جوان